موضوعات: "سکانس برتر" یا "مختارنامه"

سکانس برتر


مُـــخــــتـــار :
مَـــن غُــربـت وَ تَــنــهــايـــىِ  عـــلــــى را ديـــده اَم ، وَقــتــى  كـــوفــيــان بــا شَــمــشـيــرهــاىِ آخـتـهـ بــه    خِــيــمــه اَش ريـخـتـنـد وَ قَــصــدِ جــانَــش را كَـردنـد ……… تــــو بــه قَــدرِ مَـــن  عَــراقِ عَــرب را نِـمـى شِـنـاسـى كـيـان ……. مُـعـاويـه وَ عَـمــروعـاص بَـــر اُشـتــرِ جَـهـلِ كــوفـيــان سَــوارنـد ……. آنـهـا بــازى را در صَـفـيّـن بُــردنـد ……. عَــراق، روزى فَـتـح شُـــد كـــه قُــرآن هــاىِ_مَـكــرِ عَـمـروعــاص بَـــر نـيــزه رَفـتـنـد …………….

سکانس برتر


دومِــه: گِـريـه كُــن پِـسـرم، گِـريـه كَـردن در خَـلـوت خِـصـلـتِ مَــردانِ خُــداسـت ……… عـــلـــى سَــر در چـــاه مــى کَــرد وَ مـــى گِـريـسـت، بَــس كــهـ تَـنـهـا بـــود، صِــداىِ هِــق هِــقِ شَـبـانـه او را فَـقـط خُــدا مــى شِـنـيـد وُ چـــاه ……… بــاز تــــو مـــادرى داری کـهـ اَشــكـ از گــونـه اَت بَــردارد …………..

عباس ادب

عباس ادب

ام البنیـن نگاهی به عبـاس کرد

و نگاهی به فرزندان زهـرا …

آرام در گوش عباسش خواند

« یادت باشـد عزیز مادر

هیچگاه حسـن و حسیـن را برادر صدا نکن

خطابت فقط این باشـد: آقای مـن !

و زینب و ام کلثوم را خواهر نخوان

چنین خطابشان کن: بانوی من !
مبادا جلوتر از آنها قدم برداری، مگـر در مواقع خطـر !

مبادا زودتر از آنها بنشینی !

مبادا جلوی آنها آب بنوشی !

مبادا بی اذن آنها لب گشایی !
چرا که تـو تنها آفریده شدی

تا آرامشِ قلب حسن شوی و

تکیه گاهِ حسیـن …

تو تنها آمده ای برای اینکه

آب دل زینـب را تکان ندهد !

و ام کلثـوم دل نگران غربت برادرانش نباشد …
یادت باشد عبـاسم

که اینان تافته های جدابافته ی عالمند

روسفیـدم کـن نزد مادر سادات

عبـاسِ ام البنیـن !

پ ن: کتاب سقای آب و ادب

معجزه عشق.......

معجزه عشق.......

مختار : تو چرا اينجا هستي بن عفيف؟

بن عفيف : امده ام شلاق بخورم و پوست كلفت كنم تا شايد بتوانم داغ حسين راتحمل كنم،

چشمان كورم حجاب گوشهايم شد تا ندای هل من ناصر حسين را نشنوم،وقتي شنيدم حسين را كشتند و اهل بيتش را به اسيری بردند.

گفتم ای خدا كورم محشور كن تا چشم در چشم پيامبرت نشوم.

خدايا در صفين وقتي چشمانم زخم برداشت علي دست بر زخم نهاد و قدرت نگاهم را به گوشهايم بخشيد تا كور نباشم ، پس چرا كور بودم وبه كربلا نرسيدم؟

چرا نشانه های راه عشق به علی را گم كردم ؟ ميثم خواست نشانه ها را در گوشت بخواند بن عفيف ،

تو بيچاره حاضر نشدی بشنوی , ای خاك بر سرت بن عفيف…خاك بر سرت بن عفيف

مختار : ارام باش بن عفيف ارام باش، تو تنها گم گشته عالم عشق نيستی ، من هم كه چشم داشتم گم شدم ،من هم تا روزی كه ميثم به درخت نخلش اويخته شد به او و حرفهايش باور نداشتم ، روزی كه خبر مرگ مسلم را شنيد آنچنان ولوله ای در زندان به راه انداخت كه پسر مرجانه چاره ای جز كشتنش نداشت .

ميثم تمار : درب خيبر را عشق از جا كند،اگر نه علی هم ادمی بود مثل من و و شما عشق خدا بود كه بازوی علی را پر كرد از قدرت لايتناهی خداوندی،به يك تكان در خيبر را از جا كند، عشق و ايمانت را به بازو بده ببين چه معجزه ها مي كند!

پ ن: خدا بمون بصیرت بده که امام مونو تنها نذاریم……

سکانس برتر


ناریه:ما حاضریم با شما همکاری کنیم.

عمره : او از جانب خودش حرف میزند

مختار راستگوترین و عادل ترین مردیست که دیده‌ام

چطور منکر مردی شوم که خداترس بود ؟!

رویای جوانیَم داشتن همسری ‌چون او بود

خدا هم مردی را قسمتم کرد که فخر عرب بود و فخر دین

او نشان لیاقت از زبان علی دارد !

علی او را کَیِّس ‌نامید و فرمود

این بچه مرهمی خواهد شد بر دل اهل بیت ما

از قاتلین جگر گوشه رسول خدا انتقام خواهد گرفت !

مصعب بن زبیر : تو از مختار سخن می گویی یا از پیامبر ؟!

عمره : او برگزیده شد برای تحقق ‌وعده ای بزرگ !

مصعب‌ : تو مهدور الدمی ضعیفه !

عمره : برایم مسجل بود که این معرکه یک قربانی میخواهد

وقتی تظاهر کردید وجدان درد دارید دانستم !

مردانی چون شما از مختار میترسید

از شنیدن نامش وحشت می‌کنید

مصعب‌ : این ضعفیه را زبان ببرید و گردن بزنید !

ناریه : مختار را تکذیب کن و جانت را بخر عمره !

عمره : خداحافظ ناریه .. دخترم را به تو میسپارم

قول بده برایش مادری ‌کنی ..

پ ن :خدا نیاره روزی‌ رو‌ که‌ دینمون‌ رو به‌ دنیامون‌ بفروشیم.

شرط عشق جنون است......

شرط عشق جنون است......

مختار: تو چرا از قافله عشق جا ماندی کیان!؟

کیان: راه گم کردم ابو اسحاق

مختار: راه بلدی چون تو که راه را گم کند، نا بلدان را چه گناه!؟

کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم هر چه تاختم مقصد را نیافتم،
وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود!

مختار:شرط عشـــق جنون است ما که ماندیم ،مجنون نبودیم.