تولدت مبارک بهانه عالم

تولدت مبارک بهانه عالم


میخواستـم روز ولادت مادر ،

دست دلمو بگیـرم و ببرمش

بشونمش کنار مزارشُ بگم

بیا !

 اینـم مادرت .. بیقراری نکن دیگه ..

ولی خب مادرمون که مزاری نداره…

فدای قبر بی نشانتان…

یهو یادم افتاد

مادر ،یه عالمه پسر داره 

که همیشه بر سر مزارشون میره

جوونایی که گمنامن

و خیلی مادری هستن…
معطل نکـردم!

دلمو بغل زدم و دوون دوون راه افتادم

به سمت گلزار شهدا ..

تا اینکه رسیدیم به همینجا ،

به همین مزار

به همین شهیدگمنام ..

به همین مادری‌تـرین ..
خدایا شکرت ..

روز ولادتش کنار بچه هاش بودیم ..

تولدت مبارک ، بهونه عالَـم …

پ ن :نوشته شده توسط یادگار مادر

دارالقرار.....

دارالقرار.....

این جا طلاییه است….
بهشتی میان جهنم غربت و غریبی!
به دور از دنیا و زرق و برق هایش…..
به دور از ریا ودو رنگی
این جا متبرک به نفس های مادر است…..تجلی گاه بهشت بی نشان علی (ع).
این جا قدمگاه بزرگ مردانی است چون همت و باقری و خرازی و هزاران هزار سردار بی نشان …..
و زمین سخن می گوید از پلاک های دفن شده بر خروارها خاک و فراموشی،
و داغدار غربت غریبانه علی اکبرها و قاسم هایی است که لبریزند از عسل های حب الحسین(ع)
این جا تکیه گاه سربند یا زهرا(س) است،
سرزمین عشق!
که وجب به وجبش به خاک می کشاند هر نفسی را
و به عرش می رساند تمام بندگی را!
و شرمسار از این غربت ،میزبان می شود میلیون ها عاشق را

این جا دار القرار شهدا و مهدی فاطمه(س) است…..

پ ن : لیلی نوشت (لیلا امامی)

گمنامی واژه غریبی است....


شاید واژه” گمنام"غریب ترین واژه ای باشد که تا به حال شنیده ام

و 

مزار شهدای گمنام غریب ترین جایی است که می شناسم!

مزارهایی که یک زائر بیشتر ندارد!

آن هم مادر بی حرم ….

و خوش به حال تو ای شهید گمنام

که راه حسین را برگزیدی

و در بهترین حال خالقت را ملاقات کردی!

و اگر چه در زمین گمنامی

اما در میان عرشیان مشهوری!

و من به شما غبطه می خورم فقط همین…

پ ن :گمنامی یعنی 

روی کارت بنویسند"فقط برای خدا”

حالا اینکه چه کسی آن را انجام داده

مهم نیست!

آرام دل نوشت

وای مادرم

وای مادرم

آب شد دلم
وقتی که ….

در کوچه های مدینه به پاره تن رسول الله جسارت کردند!

آن زمان که پای مغیره به خانه علی باز شد…

آن روزی که یاس شکسته ای زیر آوار شرر آتش می سوخت….و پشت آن آتش دری بود!….میخی بود….محسنی بود….

و زمانی که

انگار کوه بر شانه های شیر خدا سنگینی می‌کرد

و صدای برخورد زانوانش بر سر بالین

جانان عرش را به لرزه درآورد….

هنگامی که

لبخند زهرا (س) چشمانِ حیدر(ع) را نشانه می گرفت

و زهرا (س)دست را بر زمین تکیه گاه می کرد که لااقل اگر نمی‌تواند بایستد ، بنشیند پیش پای مولایش

اما با چشمان غمبار حیدر(ع) مواجه می شود ..

که بیش از این شرمنده‌ام نکن ، جانِ علی !
زهرا (س) بغض می کند ..

حیدر با دستانِ مردانه‌اش ، سرِ زهرا(س) را بر سینه می نهد و می گوید :

سخت است که از فاطمه‌ام بخواهم وصیت کند ،

اما بگو تا علی با گوشِ جان برای آخرین بار بشنود ، صدای فاطمه اش را
لب به سخن می گشاید :

ای علی

أنا فاطمة بنت محمد

زوجنی الله منک

لاکون لک فی الدنیا و الآخرة ..

خدا مرا به ازدواج تو درآورد

تا در دنیا و آخرت برای تو باشم

غسلنی و کفنی باللیل و لا تعلم احدا ..

در شب مرا غسل ده و کفن کن و هیچ کسی

( از کسانی که در حقم ستم روا داشتند) را خبر نکن ..

سپس گفت ..

و استودعک الله

تو را به خدا میسپارم ..

و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة

و سلام مرا به فرزندانم تا قیامِ قیامت برسان …
علی(ع) گریست

محاسنش خیسِ اشک می شد ..

و شانه هایش می لرزید ..

آری

آسمان می شنید صوت غمگینِ علی (ع) را

« پس از تو

هستیِ حیدر ..

خاک بر سر دنیا … »
پ ن :

ببین میتوانی بمانی بمان ..

عزیزم تو خیلی جوانی بمان …

پ ن:
یا بقیه الله! آقا جان
موکول می کنم گله هجر را به روز بعد
امروز حال مادرتان رو به راه نیست!!!!

آرام دل نوشت

إعْلَموا أنّی ابنُ فاطمة الزهرا ...


_ علی(ع) را از خلافت منع کردند

و دستور خدا و پیغمبر (ص) را

زیر پا نهادند و گفتنـد :

علی جوان است و بی تجربه !

شایسته این مسند خلافت ، پیـری‌ست مجرب !

_ ابتدا با ملایمت

و سپس با خشونت و اجبار

خواستار بیعت علی (ع) شدند

و دربرابر مخالفتش گفتنـد :

کسی که طمع خلافت و مقام و قدرت دارد ،

مناسب جانشینی پیغمبر نیست !

_ حق الهی و رسمی

فاطمه زهرا (س) را

غصب کردند و گفتنـد :

پیامبران از خود ارثی به جا نمی‌گذارند !

_ در برابر شکایت و اعتراض

دخت پیمبر (ص)

نسبت به غصب فدک گفتنـد :

مال دنیا نباید برای چون تویی

ارزش و اهمیت داشته باشد !

_ پس از ۲۵ سال غربت امیرالمومنین ،

به او روی آوردند

و وقتی اوج عدالت طلبیِ

حیدر(ع) را دیدند ، گفتنـد :

افراط را کنار بگذار !

_ با پسر علی بیعت کردند

و وقتی اکثر یاران با طمع معاویه ،

روی گرداندند ،

امام حسـن (ع) صلح را

بهترین استراتژی دیدند ،

اما همان اندک یاران باقی مانده گفتنـد :

صلح با معاویه ؟! هیهات !

چون تویی را یاری نمی‌کنیم !

_ حسیـن (ع) آماده

حرکت به سمت کوفه شد ،

در میان راه که دریافتند

جنگی در کار است

و خبری از خلافت حسین (ع)نیست

بهانه آوردند و گفتنـد :

مادر مریض و زن و بچه ام تنهایند

و نیاز به سایه سر دارند

_ کاروان اسرا وارد کوچه ها شد ،

سنگ پرتاب کردند

و هلهله زنان گفتنـد :

وای بر خارجیانِ بی دیـن !

که از سنت رسول خدا سرپیچی کردند

و از دستور امیرالمومنین یزید برتافتند !

_ مولایشان در غربت است ، 

یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (س)

می دانند که می توانند با ترک گناه

و عمل به واجبات الهی ،

وعده آمدنش را

هرچه زودتر تحقق بخشند ،

اما چنان سرگرم بازی های

این دنیای چهل رنگ شدند ، 

که غفلت پیشه کردند ..

وَ گفتنـد :

همین زندگیِ بدونِ مهدی ،

مگر چه دشواری و مشقتی دارد ؟!

عادت کرده‌ایم به نبودنش ..

هرگاه آمد به یاریش می‌رویم

| از استدلال پروری گذشتگان نوشتند و گفتند و خواندیم و شنیدیم ..

اما خدا کنـد نیایـد روزی که قلمی ، روایت آخر را بنویسد و بخوانیم و ساده بگذریم ……

_ گوش دل را باز کن

و بشنو آوای فاطمیِ دوازدهمین صاحبِ عالَم را

که هرشب در گوش جهان زمزمه می‌کند :

إعْلَموا أنّی ابنُ فاطمة الزهرا …

پ ن:نوشته شده توسط یادگار مادر