پرواز تا بی نهایت


و مگر می شود گوشه ای از صحنه های عاشقی شان را به تصویر کشید.

بضاعت مزجاتی ست که با تمام شرمندگی تقدیم شهدا کردیم.

کاش بپذیرند این اندک را از ما.

نمایشگاه بسیج. خ پاسداران. 

غرفه ی پرواز تا بی نهایت.

پ ن 

دستان مدیر که انصافا برای شهدا از جون و دل مایه میذارن….

اجرشون با شهدا…..

جایت خالی بود....

امروز با خود فکر میکردم چقدر جایت خالی ست!در میان انبوه راهپیمایان…

همان جمعیتی که پاهایشان تاول زده اما به شوق مقصد عاشقانه قدم برمیدارند. و دلشان پر میکشد برای رسیدن به ارباب….

اینجا همان مسیری است که تو و رفقایت طی سال ها مجاهدت با ردی از  خون خود بخشی از آن را باز کردید….

این جا مسیر کربلاست….یادت هست که چقدر مشقاق بودی که راه کربلا را باز کنی؟ آرزو داشتی که گروه گروه مردم به زیارت اباعبدالله بیایند؟

حالا تماشا کن!این لشکر مهدی فاطمه سلام الله است!

تو به من بگو؟ آیا حسین علیه السلام هم به نظاره نشسته است؟

آیا فاطمه سلام الله هم تماشاگر است؟

اَینَ الطّالبُ بدمِ المقتولِ کربلا؟ 

پ ن: به یاد علمدار کمیل،ابراهیم هادی

آرام دل نوشت.

انّی اجدُ فی بدنی ضُعفا

فَقالَ انّی اجدُ فی بدنی ضُعفا
یا رسول الله!

چه سری است که ضعف خود را پیش فاطمه بردی؟

و چه قوتی است در فاطمه سلام الله؟

فاطمه در چه مرتبه ای قرار دارد؟

که شده است انّی اُعیذُکَ باالله !؟ وقتی پیغمبر خدا ضعفش را پیش فاطمه میبرد….

چرا ما نرویم خدمت فاطمه سلام الله؟

چرا ما گره ها وغصه هایمان را پیش او باز نکنیم؟

پ ن: ای مادر هستی،ای مادر حسن و حسین علیه السلام!

دعایی کنید که دل های ما از دنیا و آخرت عبور کند و در قرب خدا راه پیدا کند….

پ ن :امام صادق علیه السلام:

هر کس دوست دارد در جوار فاطمه (س)باشد 

زیارت قبر حسین بن علی(ع) را رها نکند.
پ ن: چه نیت قشنگی!

از این به بعد به قصد هم جواری با فاطمه(س)

به کربلا میروم…

مهلا مهلا یابن الزهرا…

سهم او....

ظاهر مناسبی نداشت  دست و بالش پر از خاکوبی بود. با ماشین میلیاردی اش دم در ایستاده بود ونگاه میکرد…. من که غذای روضه دستم بود مقابلش ایستادم. -ببخشید خانم اینجا روضه هست؟ +بله -نذری هم میدن؟ +بله -به من چی به منم میدن؟  +بله آقا مجلس امام حسینه به همه میدن! انگار روی رفتن به مجلس روضه رو نداشت. +آقا بفرمایید غذای منو بگیرید -پس خودتون چی؟ -من نمیخورم…همسرم هم غذا گرفته. غذا رو گرفت و تشکر کرد و رفت. همسرم اومد….غذا دستش نبود?  ینی غذا بهش نرسیده بود. با هم رفتیم خونه بساط نون و پنیرو پهن کردم. +بسم الله آقا! داشتیم دست به کار میشدیم که با صدای در آقامون از جا بلند شد. صدا زدم کی بود حاج آقا؟ گفت:همسایس نذری اورده…..

بله و بلا!

دیشب با لیلاسادات جانم پای منبر آقای رنجبر

(آقای رنجبر سمت خدا) بودیم.

حرفی زدند که خیلی به دلم نشست

صحبت از بلاها و سختی هایی بود که تو زندگی همه هست…

ایشون فرمودند: که اون روزی که خداوند از ما پرسید:الستُ بربکم و ما گفتیم بلی!

همه چیز شروع شد…..

قدیمی ها حرف درستی میزنن که در جواب بله میگن بلا!

مثلا از شما میپرسن میخوای نجار بشی میگی بله…خب بلا!

اگه میخوای پیشرفت کنی پس باید سختی بکشی!

بلا لازمه ی پیشرفت و صعود به مدارج بالاست.

حالا بلا در مورد امام حسین علیه السلام 

آیا میتونیم بگیم ترفیع درجه بوده؟?

به قول آقای معمار که میفرمودند العیاذ باالله که بگوییم بلا برای امام حسین علیه السلام ترفیع درجه باشد.

بلا برای امام حسین علیه السلام کرامت است.