سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت!
خودت بگو حضرتِ دلبر! آخر پناهگاه هم انقدر دور؟!
میخواهم به قاعده همان سوالی که از جوادِ امام رضاجانمان پرسیدند، از شما سوالی کنم…
- بگو چه کنیم آقا در این بلادی که نفسهایمان بالا نمیآید؟!! گناه بیخ گلویمان نشسته!
دست انداخته به یقهی نفْسمان و رها نمیکند! یک بند پیله میکند و پا میکوبد.
گاه پیراهنِ نفس را میدریم تا مگر جرعهای نفس بکشیم اما…
نفس کشیدن در هوای گناه همانا و خس خس گلوهای دریدهیمان همان… . به زبانِ سادهی کودکیهایمان بگویم؟ » خسته شدیم! « ما دلبستگانِ گناهکار… . بارها خواندهام و شنیدهام جواب این همه پریشانی را… همان که میگویند امام جواد(ع) چنین پاسخش داد: « فَرّوا الی الحسین » به سمت حسین فرار کنید… . . راستی نگفتی حضرتِ حسین! پناهگاه هم انقدرررر دور؟!
میدانی به قاعدهی قوانینِ زمینی چند بند را باید پاره کنم تا به بارگاهت برسم؟ نگو دلم آنجاست! که نیست!
که کاش بود… که اگر بود این همه خستگی چرا؟ نگو کافیست صدایت کنم…
من دلم را عادت دادم به سیری ناپذیری… سیر نمیشود با صدا کردنت!
میخواهد تمام هوایی که روزی تو در آن تنفس کردی را یکجا به سینه کِشَد!
میخواهد یکبار دیگر از پسِ شلوغیِ دستهایی که به سمتت دراز شده، یک دست به سر بگذارد و یک دست به دهان! تا مبادا فریاد بزند… مبادا خلوت عاشقیِ دلهای بیتاب را برهم زند… که آرام آرام این کوه درد را بر زمین بگذارد… که گوشهای از صحنت زانو بغل گیرَد… که وسط بینالحرمین متحیر شود… که به تل زینبیه زل بزند و مدام فاصلهی زینب و گودال را در ذهن محاسبه کند… که دردهای خودش را پیش دردهای زینب (س) به باد فراموشی بسپرد…. . . پسرِ زهرا… این همه نوشتم که بگویم زمزمههایی میآید… از ته دلم… از همین دودوتاچارتای زمینی که بند بند وجودم را میلرزاند! میگوید امسال چشمم به گنبد و بارگاهت نمیخورد! میگوید امسال و با این شرایط؟! محال است… میگوید نمیطلبی حسین… من اما باور نمیکنم.. میدانم که یا به کربلایم میبری یا اگر نخواستی، کربلا را به دلم میآوری! اما چطور و به واسطه باز کردن گره از کدام حاجتم، نمیدانم… تو اربابی و نوکر برای اربابش تعیین تکلیف نمیکند…. میدانی؟ این را از عباس یاد گرفتهام… . . . + موقع نوشتن ، ” آمدم ای شاه پناهم بده ” رو پِلِی کردم و هی از اول گذاشتم .. اگه دوست داشتید شما هم پلی کنید و یکبار دیگه بخونید… »
چه امام رضا باشه چه امام حسین فرقی ندارن .. کلهم نورٌ واحد .. همشون پادشاهِ قلب شیعیانن
یادگار مادر
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط آرام دل در 1397/08/02 ساعت 10:52:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1397/08/12 @ 08:59:27 ق.ظ
خادم المهدی [عضو]
خیلی زیبا نوشتید
1397/08/08 @ 09:52:43 ب.ظ
إن شاء الله شهیده شکرانی [عضو]
سلام عزیزان دلم
امروز ،سالروز تولد من است
میشه ازتون خواهش کنم دعا بفرمایید به حق عظمت حضرت ثار الله این دعای من تا سال دیگه (که تولدم 28 صفر است) مستجاب بشه من حقیر هم برایتان دعا می کنم
« أَنْ یُبَلِّغَنیِ الْمَقامَ الْمَحْمُود لَکُمْ عِنْدَاللّهِ.»
اللهم ارزقنا شهادة
http://kanizeyas.kowsarblog.ir
1397/08/07 @ 11:56:49 ق.ظ
پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب [عضو]
سلام خداقوت قشنگ نوشتید
1397/08/05 @ 10:15:08 ق.ظ
مظلومی [عضو]
سلام
بسیار عالی . موفق و مؤید باشید
1397/08/05 @ 06:26:39 ق.ظ
سایه [عضو]
سلام
عاااالی بود
1397/08/02 @ 01:36:06 ب.ظ
پیشوای مسیح [عضو]
سلام
شروع تون با یه مکالمه بود
بی محابا و سریع
خود این هم می تونه یک جور شروع باشه
اما بنظرم مناسب یه نوشته فاخر نیست.
ممنونم از شما
1397/08/02 @ 01:01:07 ب.ظ
سونیا سجادی [عضو]
سلام و رحمت خدا
احسنت
عالی بود
1397/08/02 @ 11:51:45 ق.ظ
Mim.Es [عضو]
چه دل نوشت زیبایی
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت …
http://gaemaltaha.kowsarblog.ir/
1397/08/02 @ 11:51:33 ق.ظ
پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
با سلام واحترام
مطلب شما در قسمت مطالب منتخب درج گرديد.
موفق باشيد