آرام دل

مثلِ یک خواب بود…. خوابی که دلم نمیخواست تمام بشود…. وارد حرم عباس شدم  میدانستم این جا تمام گره ها بدون دست باز میشود… اما یاد دستان عباس  عمود آهنین….فرق شکافته… بی اختیار اشکانم را جاری کرد… و تمام غم… بیشتر »

​ - چیشد چرا نشستی ؟ + خیلی … گرمه ! -  نفس نفس می زنی ؟ + حس می کنم … دارم .. خفه میشم از گرما ! - چون چادر سرته ؟ + هم چادر … هم آستین .. روسریم .. گرمه ! - ناراحتی بردار ! + نه … ولی ‌.. وحشتناکه ! حالمو نمیفهمی .. باید… بیشتر »

​ یا عالی. روی خاکهای کوچه جای پایی آشنا می بیند و مشتاقانه  در پی صاحبش می دود، درست حدس زده بود؛ جای پای علی ع بود،  نگاهش به سلمان که افتاد با تعجب گفت  اما در مسیر فقط یک رد پا روی خاکها مانده بود! تو از کدام راه آمده ای؟ - از همان… بیشتر »

زینب! جان برادر!سریع تر گام بردار.... بی تاب دیدنت بودم! کجا ماندی عزیز برادر؟ امروز دیگر با خاطری آسوده اشک بریز... دیگر خبری از حرامیان نیست! گریه کن یادگار مادرم... راستی مبادا غصه ى سه ساله را بخوری که در آغوش مادر است! زینب جان شک نکن ما… بیشتر »

این جا کربلاست.... امروز .... اما اسارت هست و امن نیست و زینب هست و دیگر اما نگهبان خیام عباس نیست..... عطش اما بیداد می کند! دیگر نه علی هست که قربان صدقه خواهر برود و نه عمو هست که رقیه را در آغوش بگیرد.....فقط تازیانه هست و خار هست و....دیگر بابا… بیشتر »