نمیخواهم اشکت را ببینم!


​عکس فرزندان شهیدشو با خودش آورده بود،اولی رو در آورد،این پسر اولم محسن است.

عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن،این پسر دومم،عکس سوم را که در آورد،سرشو بالا آورد،دید شانه های امام دارد می لرزد.فوری عکسهاروجمع کرد زیر چادرش وخیلی جدی گفت:

چهارتا پسرمو دادم که اشکتو نبینم.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.