بوی دود و آتش....


- تو را چه شده مرد ؟

از سرشب که بازگشتی ، موی پریشان کردی و زانوی غم بغل گرفته ای !

+ من نمیخواستم ماجده .. من تنها یک رهگذر بودم !

- با کسی گلاویز شدی خالد ؟!

+ نه ..

- پس از چه حرف می زنی ؟ قرار بود به خانه علی رَوی و قدری سکه از اون قرض بگیری ! نشان به این نشان که خلیل تو را گفت علی نیازمند را حتی اگر دشمنش باشد از در خانه اش نمی‌رانَد..

+ رفتم ! اما تا پا در کوچه بنی هاشم گذاشتم از حرکت ایستادم …

بوی دود و آتش می آمد .. هیزم و دربی سوخته !

- پناه بر خدا ! خانه علی را آتش زدند ؟!

+ کاش فقط آتش ‌بود ماجده !

.

- بلایی سر علی آوردند ؟!

+‌ من بوی دود و آتش را که شنیدم ترسیدم ! فقط لحظه ای سرک کشیدم و .. علی را دیدم که دستش را تکیه گاه فاطمه کرده

گویا از مسجد به سمت خانه می آمدند ..

شهادت میدهم هیچگاه علی را این چنین شکسته ندیده بودم ..

- وای ‌بر این قوم ! چه کردند با دخت پیمبر ؟! نگفتم شکستن بیعت با علی ، عاقبت ندارد ؟! نمی‌بینی ؟ گفتی خود را از مخمصه های بعدی برهانیم ! با وجدانمان چه کنیم ؟!

+ بس است زن ! گمان میکنی خوشحالم ؟! اصلا مگر بد کردم با یک بیعت جان تو و فرزندمان را خریدم ؟

- اینطور نمی‌شود ، باید به خانه فاطمه رَوم و حالش را جویا شوم

+ حالا نه ! بگذار چند روزی بگذرد .. خلیفه اگر بفهمد …

- چند روز ؟! دلم شور می زند .. این خاندان کم دست و بال ما را نگرفت ! یادت رفته روزی را که پیغمبر سفارش تو را به علی می‌کرد ؟!

آه .. بد کردی خالد ..این نبود جواب این همه محبت ..

.

+ ساکت شو زن ! تنهایم بگذار ! من هنوز صحنه هایی که دیدم را درک و هضم نکرده ام ! اما تو فقط سرزنش میکنی و مرا بیشتر در خود فرو میبری !

تو نشنیدی صدای قلب دختران علی را که بر در خانه دل نگران ، چشم انتظار ایستاده بودند !

تو ندیدی پسران فاطمه را که پای انتظار و نگرانی آنها را تا سر کوچه می‌کشانْد و باز می‌گردانْد

تو ندیدی قدم های آرام دخت پیمبر را ..

وای بر من ماجده !

- نیازی نیست این چنین مانند زنان آه و مویه راه اندازی ! جگرش را داشتی ، با من به خانه علی می آمدی ! فردا باز همین احوالت را فراموش می کنی .. پیش از این هم چنین کردی.

فردا علی الطلوع به خانه فاطمه می روم. هرچند دیر است .. اما اینطور که تو میگویی او از هر زمانی بیشتر نیازمند زنانیست که همراهش باشند..

باشد تا با به دست آوردن دل فاطمه عذاب دوزخ را از خود دور کنم ..!

.

نوشته شده توسط یادگار مادر

  • 3 stars
    نظر از: talabe_nevesht
    1395/11/26 @ 12:39:38 ق.ظ

    [عضو]

    با سلام و احترام
    ضمن تشکر نوشته شما در وبلاگ طلبه نوشت منتشر شد
    موفق باشید.

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.