بستر اصلی مقاومت ، پایداری ملت فلسطین است....

بستر اصلی مقاومت ، پایداری ملت فلسطین است....


مقاومـت یعنی

اخم های همیـن کودک !

که بجای ترس از تیر و گلوله

در چهره مزدورانِ انسان نما که به ناحق پا در خانه اش نهادند ، خیره شده و خشم خود را به تصویر کشیـده

.

_ و یقینـا ، او هزاران بار مـردتر است ..

از کسانی که از مـرد بودن ، تنها هیبتش را به تصویر می‌کشند !

پ ن:نوشته شده توسط یادگار مادر

حضرت آیت الله خامنه ای :

بستر اصلی مقاومت ، پایداری ملت فلسطین است.

۹۵/۱۲/۳

.

پ ن:انتفاضه آزادیخواهان

سوف تحرر یا فلسطین

اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای

.

ما با فرزند زهرا(س) در نمی افتیم!!!!!

ما با فرزند زهرا(س) در نمی افتیم!!!!!

ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ …!؟

ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.

ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،

می گفت:ﻃﯿﺐ …

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:

ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،

ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ …

ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟

ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:

ﻓﻼﻥ ﺟﺎ …

ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ …

ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟

ﮔﻔﺖ:

ﮐﯽ؟

ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟

ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ …

ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!

ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ‏(ﺱ ‏) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ …!

( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )

ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:

ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،

ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،

میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن …

ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،

ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ‏(ﺱ ‏) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ …
ﺍنقدر شکنجه اش کردند …

که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،

ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ …

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،

ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:

ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟

ﮔﻔﺖ:

ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،

ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:

ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ …

ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:

ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،

ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ …!

ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،

ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ‏(ﺱ‏) …

” که شد حر انقلاب “
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن …
معرفت که داشته باشی ،

حتی اگه بد باشی ،

بالاخره یه روز بر می گردی …

میشکفی …

پر می کشی …

و اوج می گیری …بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی،
” درست مثل شهید طیب حاج رضایی “

پ ن: دیده شده در کانال
دل نوشته های یک طلبهmohamadrezahadadpour

یادگار مادر

یادگار مادر

نگاهش به او خیره می ماند
قد و قامتش را برانداز می کند…..

و در دلش زمزمه می کند:

الحق که مجتبی زاده ای عمو جان!

قاسم نگاه نافذ عمو را که میبیند سرش را پایین می اندازد و به طرفش قدم بر می دارد

موهایش که از کنار عمامه بیرون ریخته

جمال حسنی اش را دلرباتر می کند….

نزدیک که می شود حسین لب بر پیشانی اش می نهد

چشمان حسین پر از اشک می شود….

حسین را تاب و توان مظلومیت قاسم نیس…

قاسمی که تمام وجودش یادآور حسن است!

یادآور سکوت های مجتبی در روز های کبود فاطمی!

قاسم اشک های عمو را می شناسد

این بار هم در می یابد که این اشک ها حاکی از 

همان کوچه تاریک است….

پس در آغوش عمو انقدر گریه می کند

که هر دو زانو بر زمین نهاده و برای دقایقی چشمانشان را می بندند…

قاسم که دلش پر است از عسل های شیرین حب الحسین….

و دلش بال بال میزند برای دیدن یگانه خالقش!

حسین مانع این دیدار عاشقانه نمی شود….

………………..

این بار هم حسین خیره است 

به دو پیکر قطعه قطعه

نگاه به پهلوی خونین علی و فرق شکافته قاسم می کند که هر دو یادآور دو مصیبت عظمی هستند…..

و این بار با یگانه معشوق خود زمزمه می کند:

چه زیباست که تو همه چیز را می بینی!

و چه آرام است دلم با وعده شیرین حقت!

آرام دل نوشت

بوی دود و آتش....


- تو را چه شده مرد ؟

از سرشب که بازگشتی ، موی پریشان کردی و زانوی غم بغل گرفته ای !

+ من نمیخواستم ماجده .. من تنها یک رهگذر بودم !

- با کسی گلاویز شدی خالد ؟!

+ نه ..

- پس از چه حرف می زنی ؟ قرار بود به خانه علی رَوی و قدری سکه از اون قرض بگیری ! نشان به این نشان که خلیل تو را گفت علی نیازمند را حتی اگر دشمنش باشد از در خانه اش نمی‌رانَد..

+ رفتم ! اما تا پا در کوچه بنی هاشم گذاشتم از حرکت ایستادم …

بوی دود و آتش می آمد .. هیزم و دربی سوخته !

- پناه بر خدا ! خانه علی را آتش زدند ؟!

+ کاش فقط آتش ‌بود ماجده !

.

- بلایی سر علی آوردند ؟!

+‌ من بوی دود و آتش را که شنیدم ترسیدم ! فقط لحظه ای سرک کشیدم و .. علی را دیدم که دستش را تکیه گاه فاطمه کرده

گویا از مسجد به سمت خانه می آمدند ..

شهادت میدهم هیچگاه علی را این چنین شکسته ندیده بودم ..

- وای ‌بر این قوم ! چه کردند با دخت پیمبر ؟! نگفتم شکستن بیعت با علی ، عاقبت ندارد ؟! نمی‌بینی ؟ گفتی خود را از مخمصه های بعدی برهانیم ! با وجدانمان چه کنیم ؟!

+ بس است زن ! گمان میکنی خوشحالم ؟! اصلا مگر بد کردم با یک بیعت جان تو و فرزندمان را خریدم ؟

- اینطور نمی‌شود ، باید به خانه فاطمه رَوم و حالش را جویا شوم

+ حالا نه ! بگذار چند روزی بگذرد .. خلیفه اگر بفهمد …

- چند روز ؟! دلم شور می زند .. این خاندان کم دست و بال ما را نگرفت ! یادت رفته روزی را که پیغمبر سفارش تو را به علی می‌کرد ؟!

آه .. بد کردی خالد ..این نبود جواب این همه محبت ..

.

+ ساکت شو زن ! تنهایم بگذار ! من هنوز صحنه هایی که دیدم را درک و هضم نکرده ام ! اما تو فقط سرزنش میکنی و مرا بیشتر در خود فرو میبری !

تو نشنیدی صدای قلب دختران علی را که بر در خانه دل نگران ، چشم انتظار ایستاده بودند !

تو ندیدی پسران فاطمه را که پای انتظار و نگرانی آنها را تا سر کوچه می‌کشانْد و باز می‌گردانْد

تو ندیدی قدم های آرام دخت پیمبر را ..

وای بر من ماجده !

- نیازی نیست این چنین مانند زنان آه و مویه راه اندازی ! جگرش را داشتی ، با من به خانه علی می آمدی ! فردا باز همین احوالت را فراموش می کنی .. پیش از این هم چنین کردی.

فردا علی الطلوع به خانه فاطمه می روم. هرچند دیر است .. اما اینطور که تو میگویی او از هر زمانی بیشتر نیازمند زنانیست که همراهش باشند..

باشد تا با به دست آوردن دل فاطمه عذاب دوزخ را از خود دور کنم ..!

.

نوشته شده توسط یادگار مادر

22بهمن روز صبر بر رنج ها


شهید سید مرتضی آوینی:

آرمان‌خواهي انسان مستلزم صبر بر رنج‌هاست. پس برادر خوبم، براي جان‌بازي در راه آرمان‌ها يادبگير كه در اين سيّاره‌ي رنج، صبورترين انسان‌ها باشي.
پ ن:
22 بهمن نیز مصداق همین صبر بر رنج هاست.
در میزان الهى، رنج تو، محرومیت تو، کفّ نفس تو، حرصى که خوردى، زحمتى که کشیدى، کارى که کردى، خون دلى که خوردى، دندانى که روى جگر گذاشتى، اینها هیچ وقت فراموش نمی‌شود.
«و کفى باللَّه حسیبا»