عاشقانه ها
پنجشنبه 95/04/03
عاشقانه تو را دوست می دارم………
معبود من! مرا ببخش اگر رسم عاشقی نمی دانم
بارها با اعمال خود تو را آزردم
بارها با تو عهد پیمان بستم و آن را زیر پا گذاشتم.
اما تو ……
هربار مهربان تر از مادر مرا به آغوش كشيدي وخطاهایم را بخشیدی
انگار به دنبال بهانه ای بودی برای بخشش
صد بار گناه کردم و توبه کردم و هربار توبه شکستم
اما تو گفتی صد بار اگر توبه شکستی بازآ.
مرا ببخش! مراببخش که در هنگام مصیبت و بلا به درگاه تو شکوه کردم.
و در هنگام شادی و خوشی تو را از یاد بردم.
اما تو باز هم در روزهای غم و اندوه من در کنارم بودی یار همراهم بودی……
باز عیب هایم را پوشاندی و باز هم عاشقانه دوستم داشتی.
این بار به بهانه رمضان،به بهانه شب های قدر،با دلی شکسته آ مده ام تا مرا بپذیری!
و در آغوشم کشی……
شرمنده ام،شرمنده ام که با وجود قرآن و عترت پایم لغزید ،خطا کردم ……
شرمنده ام که با وجود چون تویی دست نیاز به سمت غیر از تو دراز کردم.
من از نزد خود چیزی ندارم تنها سلاح من در برابر تو اشک چشم است.
من اگر بندگی نکنم،تو را بندگان دیگر بسیار است.
اما تو اگر خدایم نباشی ، مرا معبودی دیگر کجاست؟
دفترچه قسط هایم را که ورق میزنم تمامی ندارد، تا ابد بدهکار رحمتت می مانم
پروردگارم!
چ مثل.......چمـــــــــران
دوشنبه 95/03/31
قسمتی از وصیت نامه شهید چمران:
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام.
به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزها نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم….
تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم …
می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید
گــــــل نرگـــــــــس
یکشنبه 95/03/30
گاهی دلم به اندازه تمام غروب جمعه ها می گیرد
دوست داشتنت را مرور می کنم که مبادا لحظه ای بی یاد تو از قلم بیفتد!
به دنبال واژه میگردم تا تو را صدا بزنم!
یابن الحســــــن………
مولا جـــــان………
آقـــــــای من……..
نامت را به کودکان جهان آموختم و به چشم خود دیدم که
رنگین شده لبان شان از شکوفه های توت.
پارادوکس عجیبی است……
تو قرار منی و من بی قرار توام
ای قرار بی قراری هایم…….بیا تا قرار گیرد این دل بی قرار من!
دل من همان کودک نا آرامی است که قفط در آغوش تو آرام می گیرد…..
تو کجایی گل نرگس؟
دل بی تاب من از دوری تو تاب ندارد
به خدا تاب ندارد…..