سهم او....
ظاهر مناسبی نداشت دست و بالش پر از خاکوبی بود. با ماشین میلیاردی اش دم در ایستاده بود ونگاه میکرد…. من که غذای روضه دستم بود مقابلش ایستادم. -ببخشید خانم اینجا روضه هست؟ +بله -نذری هم میدن؟ +بله -به من چی به منم میدن؟ +بله آقا مجلس امام حسینه به همه میدن! انگار روی رفتن به مجلس روضه رو نداشت. +آقا بفرمایید غذای منو بگیرید -پس خودتون چی؟ -من نمیخورم…همسرم هم غذا گرفته. غذا رو گرفت و تشکر کرد و رفت. همسرم اومد….غذا دستش نبود? ینی غذا بهش نرسیده بود. با هم رفتیم خونه بساط نون و پنیرو پهن کردم. +بسم الله آقا! داشتیم دست به کار میشدیم که با صدای در آقامون از جا بلند شد. صدا زدم کی بود حاج آقا؟ گفت:همسایس نذری اورده…..
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط آرام دل در 1396/08/03 ساعت 07:14:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید