قصه ی ما به سر رسید....
مثلِ یک خواب بود….
خوابی که دلم نمیخواست تمام بشود….
وارد حرم عباس شدم
میدانستم این جا تمام گره ها بدون دست باز میشود…
اما یاد دستان عباس
عمود آهنین….فرق شکافته…
بی اختیار اشکانم را جاری کرد…
و تمام غم هایم را فراموش کردم
و در کنار ضریحش آرام گرفتم
اما بی قرار بودم ،بی قرار برای زیارت قبر حسین علیه السلام.
برخاستم و از حرم اباالفضل خارج شدم….
واما بین الحرمین
راهی رویایی…که انتهایش حرم ارباب بود….
بهشتی وصف نشدنی…
که هرکسی باید تجربه اش کند….
آرام آرام گام برداشتم
پشت سر علمدار !و رو به رو ارباب بود…!
و این سوالِ در ذهنِ من،که چگونه بهشت در این قطعه جا شده است…؟!
وارد حرم اباعبدلله که شدم…
مات و مبهوتِ صحن و سرایِ ارباب بی کفن بودم.
دائما در ذهنم روضه ی علی اکبرش را زمزمه میکردم
….ولدی علی….ولدی علی…..
و آرام آرام قطرات اشک بر گونه ام جاری میشد.
دوباره با خودم زمزمه کردم:
غریب….عطشان….بی سر….
پ ن: حسین….آرام جانم…..
حسین….روح و روانم
آرام دل نوشت.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط آرام دل در 1396/07/22 ساعت 12:44:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1396/07/26 @ 06:52:21 ب.ظ
زفاک [عضو]
سلام
خوش به حالتون واقعا
ان شاءالله قسمت همه عاشقان
1396/07/24 @ 06:05:08 ب.ظ
رهــا [عضو]
ســلام
خوش بــه سعادتتـــون
امیــدوارم اونــجا بــه یــاد مــا زیــارتــ نرفتــه ها هم افتــاده باشیـــد.
التـــماس دعـــا خواهـــری
1396/07/24 @ 09:40:45 ب.ظ
آرام دل [عضو]
انشاءالله قسمت و روزی شما هم بشه.