چادری ها بخوانند!


- چیشد چرا نشستی ؟

+ خیلی … گرمه !

-  نفس نفس می زنی ؟

+ حس می کنم … دارم .. خفه میشم از گرما !

- چون چادر سرته ؟

+ هم چادر … هم آستین .. روسریم .. گرمه !

- ناراحتی بردار !

+ نه … ولی ‌.. وحشتناکه ! حالمو نمیفهمی .. باید جام باشی ..

- چقد دیگه راهه تا خونه‌تون؟

+ حدود نیم ساعت دیگه میرسم …

- خوبه .. تو باز میدونی که میرسی خونه !

+ منظورت چیه ؟

- من یکیو میشناسم حال و روزش عین تو ! حتی بدتر .. نفس می کشید ولی فقط آتیش و گرد و غبار نصیبش می شد !

+ وای .. میفهممش ..

- برادر داری ؟

+ آره !

- با همون حالش .. جلوی چشماش برادرش رو میدید رو زمین داغ .. رو بدنش نیزه شکسته و  رو صورتش رد سنگ .. دیگه جایی نبود که سالم مونده باشه …. ضربه آخرُ میدونی کِی خورد ؟

+ [ یه هاله اشک رو چشماش ] کِی ؟!

-‌ وقتی که سر برادرشو بالای نیزه دید … سر برادرتو بالای نیزه دیدی ؟

+ سر برادرم ؟!!! نه !! ‌حتی با تصورش‌خون به مغزم نمیرسه !!!

_

- اونم خون به مغزش نمی رسید !

+ خیلی سخته .. [ یه قطره اشک ] چیکار کرد با دیدن اون صحنه .. ؟

- گفتی نیم ساعت دیگه میرسی‌ خونه نه ؟

+ اوهوم

- کسی سر راه شلاق گرفته دستش که کتکت بزنه ؟

+ چـی ؟! میخوای بگی با اون حالش کتک هم خورد ؟!

- کتک ؟! زیر دست و پا له شد .. چادرش پاره شد انقد که رو زمین کشیده شد … از دستاش بخاطر تماس با زمینِ داغ آتیش میبارید

+ کسی منو کتک نمیزنه …

- بوی خون میومد … میدونی خون چه بویی داره ؟ میدونی اگه با بوی‌ آتیش و چادرای سوخته قاطی شه چه بویی میده ؟

+ [ یه قطره اشک دیگه ] زنده موند …. ؟!

- با این چیزا دردش نمی گرفت

+ من دارم با همین یه گزینه ی گرما تلف میشم ! پس چطوری اون ….

- اسیر شد ، دستاشو بستن ، سر برادرش بالای نیزه ، جلو چشماش بود ، دختر برادرش سه ساله‌ش بود .. بهونه باباش رو می گرفت …..

_

+ [ با چشمایی سرخ متعجب نگاش کرد ] صبر کن ببینم ! داری روضه میخونی برام لعنتـی ؟!! داری چیکار میکنی با مـن ؟!!

- اونقد حواست پرت گرما بود که نفهمیدی ! آره دارم روضه میخونم که بیخود روضه نخونی !

+ خـدای من ! مـن ….. چیکار کردم !!

- بلنـد شو .. ادامه بده ، کسی تو این گرمایی که یک هزارم گرمای کربلا هم نمیشه ، بهت نگاه چپ هم نمی کنه .. کسی راه آب رو به روت نمی‌بنده … کسی به عزیز دنیـا و تنها کـست جلو چشمات جسارت نمی‌کنه …

+ نه … حالا دوست دارم ساعتها تو همین گرما با همین چادر بشینم ! عشق بازی با خدا رو باید از حضرت زینـب (س) یاد گرفت …

.

پ ن:

نوشته شده توسط یادگار مادر

عکس : کربلا

  • نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ
    1396/05/05 @ 12:48:31 ق.ظ

    پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 

    با سلام و احترام
    ضمن تشکر مطلب حاضر در پایگاه حجاب و عفاف سامانه (ریحانه)، درج گردید.
    موفق باشید.
    http://reyhaneh.kowsarblog.ir

  • 5 stars
    نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر
    1396/04/21 @ 07:38:11 ب.ظ

    مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 

    جذاب و خواندنی بود

  • 5 stars
    لیلی
    نظر از: لیلی
    1396/04/21 @ 05:17:47 ب.ظ

    لیلی [بازدید کننده]

    عالی بود…احسنت.
    یا زینب کبری(س)

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.