موضوع: "دل نوشت"
از مدینه برایم بگو....
دوشنبه 97/08/14
- چه میخواهی بدانی از این شهرِ مقتدرِ غریب ؟!
+ از اولْ باری که آباد شد !
- لحظهای که خاتم الانبیاء بر زمینش قدم نهاد و مسجدالاقصی را بنا کرد
از زمانی که مدینه به پسوند ” نبی “مزین شد ، آبادترین شهرها شد !
+ مدینه شهر خوشبختی بود ؟!
- آری .. بود .. مدینه بسان انگشتری بود که نگینش محمد خاتم بود ..
محمد که رفت ….
+ محمد که رفت چه بر سر مدینه آمد ؟!
- آسمانش تیره شد و ابرهایش گریان ..
دیوارهای خانههایش ترک برداشتند و دل های اصحاب نیز !
مدینه هیچگاه ملائک را به بیقراری آن شب ندیده بود ..
+ گمان میکردم محکمتر از این حرفها باشد !
مدینه ای که خود را به اندازه معراج پیغمبر بزرگ کرد و بال فرشتگانی چون جبرئیل را در خود جای داد !
- مدینه مقتدر بود ،اما اقتدارش را مدیون محمد بود !
همالان هم اگر اقتداری دارد ، مدیون ابدان محمد و فرزندانش است که در خاکش بغل گرفته ..
+ گفتی ملائک بیقرار بودند ، چرا ؟!
پیغمبر که بر بال آنان سوار بود و به سمت رب العالمین پرواز میکرد ..
بیتابِ چه بودند ؟
- گوش کن .. ! صدای اشک و فغان نمیشنوی ؟
+ صدای چکیدن قطرات اشک است ..
صدای تکان خوردن شانه و هق هق می شنوم !
صدای فریاد واأبتاه زنی میآید ..
این زن کیست که چنین میبارد و بوسه میزند و روضه میخواند ؟
- این زن ، فاطمه است، دختر خاتم الانبیاء ،خیرالنسـاء
تمام آرامشش رفته و آرامش به فرزندانش تزریق میکند ..
تمام هستیاش رفته و با نگاهِ محمدیَش ، حیدر غریبش را به صبر دعوت میکند !
+ حیـدر !؟ این تکانهای شانه حیدر است که ضربان قلب عالم را بالا برده ؟!
حیـدری که دست و شمشیرش هیچ ، نگاهش دشمن را مغلوب میکرد ؟!
- آری همان حیدر !
+ پس عجب دردی کشید با رفتن پیمبر ..
گمان کنم بیتاب ترین حال علی همان لحظه بود ..
- نه .. بیتاب ترین حال علی نه لحظه ای بود که پیغمبر در آغوشش جان سپرد ، نه زمانی که مسلمین بیعتش را شکستند !
علی زمانی شکست که امانت پیغمبر را برکنار دربی سوخته دید و نتوانست کاری کند .. چرا که مامور بود به سکوت ..
+ امانت پیغمبر فاطمه بود ، آری ؟!
- آری .. مدینه از وقتی محمد رفت ،سست شد
با هر بیعتی که از علی برداشته شد ، بیشتر در خود فرو رفت ..
خم شدن زانوانِ دخت پیغمبر ، روی زمینِ مدینه ، شد سرآغازِ بی حرمتیها و شکسته شدنش ..
+ و حالا مدینه چگونه سر میکند روزهای ویرانی را .. ؟!
- هنوز هم غریب است ! شور و حال کربلا و نجف را کمتر به خود دیده …
اما همین غربت را که با دردانهی خلقت ، فرزند یازدهم علی ، تقسیم میکند ..آرام میشود ، آرام تر ، آرام تر ،آرام تر ..
نصیبتون از این نگاها...
چهارشنبه 97/08/09
میخوام یه قصه بگم براتون
راوی دوست نداره اسمش ذکر شه
اما من میذارمش اینجا شاید قراره رزق کسی باشه ..
.
پارسال که کربلا رفته بودم
شب جمعه ، خانواده حسابی خسته بودن و نشد بریم حرم ..
هر سه بار همین شده بود
فکر کن سه بار کربلا رفته باشی و هر شب جمعه نشه که بری حرم ..
هربار سرشب برمیگشتیم و آخرم یه چیزی میشد که شب رو نمیتونستیم بمونیم
خیلی دلم شکسته بود?
یواشکی گوشه اتاق هتلمون یکی دوساعت تمام گریه کردم
خلاصه ساعتای ۴ صبحش رفتیم حرم که به اذان صبح برسیم
اول رفتیم حرم حضرت عباس
تو دلم گفتم یه بارم تو شاکی باش !
چیه هی به همه میگی شکایت نکن .. بی ادبی نکن .. یبارم تو درد دلتو بگو خب .. بپرس که چرا رات ندادن ؟! چی کم داشتی از بقیه که این توفیقو گرفتن ازت ؟
این شد که روبروی ضریح اباالفضل ع ایستادم و به آقا شکایت کردم ..
گفتم این چه وضعشه… بارسومیه که من از شب جمعه و حرم محروم میشم آقا .. حس میکنم نمیبیندم! حس میکنم نگاهتونو دریغ کردید
گفتم به امام حسین بگید یجوری نشونم بده که اینطوری نیست … ?
بعد رفتیم حرم امام حسین ع
اونجا خیلی شکایت نکردم .. روم نشد راستش … گفتم حرفامو به برادرِ آقا زدم دیگه … کافیه …. نماز صبح رو خوندیم و اومدیم بیرون جلو کفشداری. اولش با پنج شیش نفر از هم کاروانیامون، کفشامونو باهم داده بودیم تو یه سبد گذاشته بودن. رفتیم شماره رو گفتیم. دیدیم سبد خالیه! کفشامون گم شده بود!
گفتیم شاید هم کاروانیامون برش داشتن اما هررررچی مادرم دور و برو نگاه کرد هم ندیدیمشون.
قرار شد مادرم بره سر قراری که با هم کاروانیامون گذاشته بودیم که اگه اومدن پیداش کنن.
من هم برم دنبال کفشا
میدونی چیشد ؟
همین قضیه باعث شد من چهار بار
بین الحرمین رو
از این حرم به اون حرم
بدون کفش
دنبال کفشامون یا لااقل یکی از هم کاروانیامون بگردم …
باور میکنی ؟
همونجا .. وسط بین الحرمین .. وسط هراسون دور و برمو گشتن .. یه نگاه کردم به گنبد حرم ارباب
حس #لبخندش به دلم نشست ..
قسم میخورم حسش کردم ….
با همه وجودم حس کردم میگه چیه؟ شنیدم شکایت کردی که حرم نبودی؟
بیا
با پای برهنه
چهاربار
بگرد…
از اینطرف
به اون طرف
از قتلگاه
تا پیش پای عباس …
.
” دیگه دوست داشتم
کفشام پیدا نشه …. ? “
همینطوری اون وسطواستاده بودم!
برگشتم
سمت حرم حضرت اباالفضل ع رو نگاه کنم
این صحنهی فوقالعادهی تو عکسو دیدم
لازم نیست بگم که چقد صحنه ای که دیدم دلبرتر از این عکسه که ؟!
دلم رفت
دلم آروم شد
دلم خندید…
فقط دوتا بال کم داشتم که از ذوق این نگاه پرواز کنم!
.
.
- نصیبتون از این نگاها.. -
.
سلیس و ساده بگویم دلم گرفته برایت!
چهارشنبه 97/08/02
خودت بگو حضرتِ دلبر! آخر پناهگاه هم انقدر دور؟!
میخواهم به قاعده همان سوالی که از جوادِ امام رضاجانمان پرسیدند، از شما سوالی کنم…
- بگو چه کنیم آقا در این بلادی که نفسهایمان بالا نمیآید؟!! گناه بیخ گلویمان نشسته!
دست انداخته به یقهی نفْسمان و رها نمیکند! یک بند پیله میکند و پا میکوبد.
گاه پیراهنِ نفس را میدریم تا مگر جرعهای نفس بکشیم اما…
نفس کشیدن در هوای گناه همانا و خس خس گلوهای دریدهیمان همان… . به زبانِ سادهی کودکیهایمان بگویم؟ » خسته شدیم! « ما دلبستگانِ گناهکار… . بارها خواندهام و شنیدهام جواب این همه پریشانی را… همان که میگویند امام جواد(ع) چنین پاسخش داد: « فَرّوا الی الحسین » به سمت حسین فرار کنید… . . راستی نگفتی حضرتِ حسین! پناهگاه هم انقدرررر دور؟!
میدانی به قاعدهی قوانینِ زمینی چند بند را باید پاره کنم تا به بارگاهت برسم؟ نگو دلم آنجاست! که نیست!
که کاش بود… که اگر بود این همه خستگی چرا؟ نگو کافیست صدایت کنم…
من دلم را عادت دادم به سیری ناپذیری… سیر نمیشود با صدا کردنت!
میخواهد تمام هوایی که روزی تو در آن تنفس کردی را یکجا به سینه کِشَد!
میخواهد یکبار دیگر از پسِ شلوغیِ دستهایی که به سمتت دراز شده، یک دست به سر بگذارد و یک دست به دهان! تا مبادا فریاد بزند… مبادا خلوت عاشقیِ دلهای بیتاب را برهم زند… که آرام آرام این کوه درد را بر زمین بگذارد… که گوشهای از صحنت زانو بغل گیرَد… که وسط بینالحرمین متحیر شود… که به تل زینبیه زل بزند و مدام فاصلهی زینب و گودال را در ذهن محاسبه کند… که دردهای خودش را پیش دردهای زینب (س) به باد فراموشی بسپرد…. . . پسرِ زهرا… این همه نوشتم که بگویم زمزمههایی میآید… از ته دلم… از همین دودوتاچارتای زمینی که بند بند وجودم را میلرزاند! میگوید امسال چشمم به گنبد و بارگاهت نمیخورد! میگوید امسال و با این شرایط؟! محال است… میگوید نمیطلبی حسین… من اما باور نمیکنم.. میدانم که یا به کربلایم میبری یا اگر نخواستی، کربلا را به دلم میآوری! اما چطور و به واسطه باز کردن گره از کدام حاجتم، نمیدانم… تو اربابی و نوکر برای اربابش تعیین تکلیف نمیکند…. میدانی؟ این را از عباس یاد گرفتهام… . . . + موقع نوشتن ، ” آمدم ای شاه پناهم بده ” رو پِلِی کردم و هی از اول گذاشتم .. اگه دوست داشتید شما هم پلی کنید و یکبار دیگه بخونید… »
چه امام رضا باشه چه امام حسین فرقی ندارن .. کلهم نورٌ واحد .. همشون پادشاهِ قلب شیعیانن
یادگار مادر
ماه ترین ماه خدا
دوشنبه 97/02/24
پروردگارم!
هرکسی با دست نیازی آمده به سویت.
دل به دستم….
مشتی خاک آورده ام…
تا بر این کالبد بی جانم دوباره بدمی!
و من دوباره عاشقت شوم…❤
پ ن :صدای عرشیان زمین را پر کرده
که ای اهل زمین،ای فرشیان!
به مهمانی حضرت رب الارباب نزدیک میشوید..
فخلع نعلیک….
بسم الله….
پ ن۲:توی این ماه وقتایی که عصبانی میشیم سکوت رو امتحان کنیم.
محبت رو تمرین کنیم…
حواسمون به سفره های خالی کناردستمون باشه!
باب الحوائج دلها..
پنجشنبه 97/01/23
«ای برآورنده درخت از میان ریگ و گل و آب و برآرنده شیر از میان سرگین و خون و ای برآرنده فرزند از میان پرده، ای برآرنده آتش از میان آهن و سنگ و ای… ! خلاصم کن
از دست هارون».
خشت خشت دیوارهای زندان شاهد مناجات مردی بود از جنس اسمان .مردی که بر وسعت انسانیت. حکومت میکرد .حکومت بر قلبها
هنوز صدای تازیانه ها ب گوش میرسد .دیوارها ندبه میخوانند و زمین از این همه غم وان یکاد سر می دهد..
باب الحوائجی و شدی مراد دلهای تک تک عاشقانت ..
دخیل بسته ایم به نامت به کاظمین و تمام انچه تورا تداعی میکند ..
امروز درنبودتان باید گریست ب بلندای زمان ..ای هفتمین دلیل خداوند در زمین
ما هنوز در فراق شما مویه کنان صبر را بر دلهایمان از خدا طلب میکنیم ودر این روزهای آخر رجب از شما که باب المراد آسمان و زمینی طلب حاجت میکنیم .
قبله ی دلها…ظهور مولایمان را شما طلب کن ..دعاهایمان برای ظهور به جایی نمیرسد اقا جان ظلم و ستم تمام شیعیانت را فراگرفته باب الوائج دلها شما دعا کن برای ما …
جواب نامه ی ما را نمیدهد دلبر
دا کند که کسی تحبس الدعا نشود…
عباس ام البنین
چهارشنبه 96/12/09
…..مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی!
مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی!
آقای من! و بانوی من !
این صمیمانه ترین خطاب تو باشد با سروران و موالی ات…..
مبادا از پشت سرشان قدمی فرا پیش بگذاری!
مبادا پیش از آنها دست به غذا ببری!
مبادا پیش از آنها آب بنوشی!
پ ن:
امروز که اومده بودم کتابخونه دنبال یه کتاب میگشتم که چشمم خورد به کتاب سقای آب و ادب
تا حالا دوبار خوندمش اما انقدر کتاب جذابیه که دوست دارم بازم بخونم.
ما از نسل انقلابیم
سه شنبه 96/11/17
مَشک رنجهای انقلاب را به دندان کشیدهایم و دست و پا دادهایم، اما آنرا رها نکردهایم.
و امروز هم؛
به امید خدا،
ما نیز تا زندهایم آن مَشک را رها نخواهیم کرد؛
حتی به اشک،
حتی به خون.
و در این مسیر،
دست و پا که هیچ، سرمان را هم خواهیم باخت… و خون دل خواهیم خورد، تا ولیمان خون دل نخورد.
جام زهر را لاجرعه سر میکشیم تا ولیمان ناگزیر از آن نباشد.
ایستادهایم چون کوه، استوار و با صلابت،
در برابر هرآنچه و هر آنکه، چشم طمع داشته باشد به آرمانهای بلند خمینی کبیر و انقلاب اسلامیاش.
و نام نشان ما را لازم نیست در بین نسل اول و دوم انقلاب و حتی رزمندگان دفاع مقدس پیدا کنی!
ما از نسل سوم و چهارم انقلاب حضرت روحالله هستیم.
آنهایی که خمینی را ندیده، دل باختهاش شدهاند،
و بوی و خوی او را، در خمینی زمانه میبویند و میجویند.
اما زینب(سلام الله علیها) هنوز هست!
سه شنبه 96/11/10
کنار مزار خاکی نشسته ای و سر را به شانه ی حسین تکیه داده ای تو لب بر میچینی و حسین بغض در گلو حبس می کند تو نمیخواهی چشمان حسین را گریان ببینی و او نمیخواهد قلب تو را ماتم زده ببیند .. نگاهی به بابا می اندازی که گاه چنگی به خاک می زند و ذکر میگوید و گاه چشم بر هم میفشارد تا نگرید ، تا نشنوند .. و حسن .. که سر روی مزار گذاشته .. خاک را بدل به گِل کرده از بس آرام و بی صدا اشک ریخته . ! حسین فهمیده ضربان قلبت بالا رفته است فهمیده دلت چقدر تنگ مادر است .. ! چرا که امام است و معصوم و باذن الله عالِم به نهان و آشکار .. این است که تو را به سینه خود می کشد و دستانش را دور سرت حلقه می کند تا با زبان بی زبانی ، بدون اینکه کلمه ای حرف بزند و آرامش پدر بر هم ریزد ، تو را دعوت به آغوش گرم فاطمیِ خود کند … تو هم معطل نمی کنی .. بغض را میشکنی و می گریی .. کم کم روضه می خوانی و بیاد می آوری وصیت مادر را … بی امان می گریی و حلقه دستان حسین را سست تر حس می کنی … پدر خیلی وقت است که متوجه لرزش شانه هایت شده اما اجازه داده در آغوش برادر آرام بگیری مثل همان روز تولدت که حتی در آغوش زهرا هم قرار نیافتی ! ولی حالا که دخت چهار ساله خود را بیتاب تر از همیشه میبیند عزم بر رفتن می کند .. تا نکند دختر زهرا پریشان تر از این شود و وصیت امانت پیغمبر شکسته .. پدر بر می خیزد تو و ام کلثوم را در آغوش می گیرد .. حسن و حسین کنار پدر قدم بر میدارند و سلمان و ابوذر و اندک یاران دیگر ، در دوطرف پدر … حالا که پدر با بوسه هایش خیالِ آرام کردنت را دارد ، خوب میفهمی که چه رسالت بزرگی را پس از مادر باید به دوش بکشی .. فاطمه مادر پدرش بود و تو زینت بابا از این پس باید نشان دهی که برای خودت فاطمه ای شدی .. قبل از نبرد ، شمشیر پدر آماده کنی و بعد از نبرد خون و خاک از صورتش بزدایی لحظه ای تنهایش نگذاری و برای حسن و حسین خواهری کنی .. تا آب در دلش تکان نخورد .. در همین افکاری که با دستان کوچکت صورت بابا را قاب می کنی و گونه های خیسش را بوسه باران … تا بداند که اگر فاطمه رفته زینب هنوز هست ! زینب حالا حالاها هست .. تا مادری کند و مرهم زخم آل الله شود …
مزار میرزا قدیانی
پنجشنبه 96/11/05
مگر میتوان رشت بود و مزار میرزا نرفت؟!
کوچک جنگلی برایم اسطورهای بزرگ است؛ روحانی غیوری که علم و عمل را با هم داشت و حقیقتا جلودار بود!
میرزا در جوانی، طلبهی حجره بود و در میانسالی، سلطان جنگل!شیری که دین و آزادگی و ریش و ریشه را با هم داشت! میرزا «مرجع مبارزه» بود، نه از صنف روحانیتی که بگذارد نفر آخر به میدان بیاید!
میرزا سرش را در راه مبارزه با استعمار داد؛ تا شمایلی غریب، مظلوم و البته باشکوه از روحانیت مبارز باشد!
میرزا با لباس پیامبر شروع کرد و با همین لباس ادامه داد اما نه در زندگی و نه در جنگ و نه در هیچ توافقی، هرگز باعث لکهدارشدن جامهی تبلیغ نشد!
میرزا در هوای همیشه شرجی شمال، برای حتی یک آن، پرسه در مه نزد!
و میان حق و باطل، هیچ فتنهای را با مواضع دوگانه، پروار نکرد! ساحل دریای شمال، زیباست؛ جنگل و کوه و سبزه و دشت و دمن، زیباست؛ فومن و قلعهرودخان و ماسوله، زیباست اما زیباترین جای شمال، مزار روحانی نستوهی است که نه فقط دروغ نمیگفت و نه فقط وعدهی سر خرمن نمیداد و نه فقط با تلخندهای اجنبی، لاس نمیزد، بلکه تمثال روشن صدق و صفا و ملیت بود! و آبروی حوزه! و مایهی فخر طلاب دین!
میرزا تعصب داشت اما روی درد مردم، نه خواص فتنهگر!
میرزا غیرت داشت اما روی پیامبر و امام زمان، نه سران تقریبا هیچ!
میرزا حرف داشت اما حرف صریح و صحیح! و من، عاشق روحانیتی هستم که مظهرش کوچک جنگلی است، نه این کوتولههای در برابر دشمن!
عاشقمی؟؟؟
شنبه 96/10/16
قهر بودیم،در حال نماز خواندن بود.
نمازش که تمام شد هنوز پشت به اون نشسته بودم…
کتاب شعرش را برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن…
ولی من باز باهاش قهر بودم!!
کتابو گذاشت کنار…بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام…نمازش تمام..دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!
باز بهش نگاه کردم…..!!
اینبار پرسید:عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم..
گفت:
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند…
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟؟
گفتم نه!!!
گفت:
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری…
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…!!
زدم زیر خنده…روبه روش نشستم…
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقدر آرامش بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خداروشکر که هستی…
پ ن:
به نقل از مرحومه حکمت
همسر شهید عباس بابایی
روح هر دوشون قرین رحمت….
درحاشیه دیدار با خانواده محسن حججی
یکشنبه 96/10/10
وارد جمع ما که شد همان جا نشست.
گفت این طوری بیشتر احساس صمیمیت میکنم.
از آقا محسن که صحبت میکرد در چشمانش عشق بود و عشق بود و عشق….
پسرش را علی آقا خطاب میکرد…
یک عالمه سوال در ذهن همه ی ما بود….
یکی از دوستانم پرسید آخر چگونه اینقدر محکم؟مگر میشود؟داغ همسر سخت است!
گفت: من برای رسیدن محسن به این جایگاه نذر کردم…
از دوران مجردی با شهدا عهد پیمان بستم…
خوشحالم که محسن به آرزویش رسید…
اما به هر حال داغ،داغ است!
ولی مطمئنم دست زینب کبری سلام الله روی قلبم کشیده شد
تا بتوانم این مصیبت را تحمل کنم.
گفتیم از آقا محسن برایمان بگویید!
گفت از او هیچ بدی سراغ ندارم!
در زندگیمان اگر بحثی میشد به دقیقه نمیکشید که آقا محسن
با خنده فضا را عوض میکرد.
الان هم که نیست حضورش اما احساس میشود!
صحبت از چادرشد…گفت:محسن همیشه با شوخی میگفت
ای کاش مرضی می آمد که درمانش فقط چادر پوشیدن بود!?
???همه خندیدیم…
ادامه داد:خیلی روی حجاب حساس بود.
در بین صحبت های ما علی آقا گل هایی که برای مزار شهید حججی آورده بودیم را پرپر کرد!?
شیطنت های علی آقا
بی تابی کردن هایش….بابا بابا گفتنش…
فضا را کربلایی کرده بود…
و مظلومیت سه ساله ی اباعبدالله را تداعی میکرد?
جایت خالی بود....
پنجشنبه 96/08/18
امروز با خود فکر میکردم چقدر جایت خالی ست!در میان انبوه راهپیمایان…
همان جمعیتی که پاهایشان تاول زده اما به شوق مقصد عاشقانه قدم برمیدارند. و دلشان پر میکشد برای رسیدن به ارباب….
اینجا همان مسیری است که تو و رفقایت طی سال ها مجاهدت با ردی از خون خود بخشی از آن را باز کردید….
این جا مسیر کربلاست….یادت هست که چقدر مشقاق بودی که راه کربلا را باز کنی؟ آرزو داشتی که گروه گروه مردم به زیارت اباعبدالله بیایند؟
حالا تماشا کن!این لشکر مهدی فاطمه سلام الله است!
تو به من بگو؟ آیا حسین علیه السلام هم به نظاره نشسته است؟
آیا فاطمه سلام الله هم تماشاگر است؟
اَینَ الطّالبُ بدمِ المقتولِ کربلا؟
پ ن: به یاد علمدار کمیل،ابراهیم هادی
آرام دل نوشت.
انّی اجدُ فی بدنی ضُعفا
چهارشنبه 96/08/10
فَقالَ انّی اجدُ فی بدنی ضُعفا
یا رسول الله!
چه سری است که ضعف خود را پیش فاطمه بردی؟
و چه قوتی است در فاطمه سلام الله؟
فاطمه در چه مرتبه ای قرار دارد؟
که شده است انّی اُعیذُکَ باالله !؟ وقتی پیغمبر خدا ضعفش را پیش فاطمه میبرد….
چرا ما نرویم خدمت فاطمه سلام الله؟
چرا ما گره ها وغصه هایمان را پیش او باز نکنیم؟
پ ن: ای مادر هستی،ای مادر حسن و حسین علیه السلام!
دعایی کنید که دل های ما از دنیا و آخرت عبور کند و در قرب خدا راه پیدا کند….
پ ن :امام صادق علیه السلام:
هر کس دوست دارد در جوار فاطمه (س)باشد
زیارت قبر حسین بن علی(ع) را رها نکند.
پ ن: چه نیت قشنگی!
از این به بعد به قصد هم جواری با فاطمه(س)
به کربلا میروم…
مهلا مهلا یابن الزهرا…
سهم او....
چهارشنبه 96/08/03
ظاهر مناسبی نداشت دست و بالش پر از خاکوبی بود. با ماشین میلیاردی اش دم در ایستاده بود ونگاه میکرد…. من که غذای روضه دستم بود مقابلش ایستادم. -ببخشید خانم اینجا روضه هست؟ +بله -نذری هم میدن؟ +بله -به من چی به منم میدن؟ +بله آقا مجلس امام حسینه به همه میدن! انگار روی رفتن به مجلس روضه رو نداشت. +آقا بفرمایید غذای منو بگیرید -پس خودتون چی؟ -من نمیخورم…همسرم هم غذا گرفته. غذا رو گرفت و تشکر کرد و رفت. همسرم اومد….غذا دستش نبود? ینی غذا بهش نرسیده بود. با هم رفتیم خونه بساط نون و پنیرو پهن کردم. +بسم الله آقا! داشتیم دست به کار میشدیم که با صدای در آقامون از جا بلند شد. صدا زدم کی بود حاج آقا؟ گفت:همسایس نذری اورده…..
بله و بلا!
یکشنبه 96/07/30
دیشب با لیلاسادات جانم پای منبر آقای رنجبر
(آقای رنجبر سمت خدا) بودیم.
حرفی زدند که خیلی به دلم نشست
صحبت از بلاها و سختی هایی بود که تو زندگی همه هست…
ایشون فرمودند: که اون روزی که خداوند از ما پرسید:الستُ بربکم و ما گفتیم بلی!
همه چیز شروع شد…..
قدیمی ها حرف درستی میزنن که در جواب بله میگن بلا!
مثلا از شما میپرسن میخوای نجار بشی میگی بله…خب بلا!
اگه میخوای پیشرفت کنی پس باید سختی بکشی!
بلا لازمه ی پیشرفت و صعود به مدارج بالاست.
حالا بلا در مورد امام حسین علیه السلام
آیا میتونیم بگیم ترفیع درجه بوده؟?
به قول آقای معمار که میفرمودند العیاذ باالله که بگوییم بلا برای امام حسین علیه السلام ترفیع درجه باشد.
بلا برای امام حسین علیه السلام کرامت است.
۸۰ کیلومتری کربلا...
شنبه 96/07/29
آرزو یعنی:
اربعین حسینی …
داشتن یک جفت پای خسته
۸۰ کیلومتری کربلا!
موکب های بین راه….
و مردمان عاشقی که به التماس میخواهند خدمتی به زوار حسین بکنند.
آرزو یعنی
خسته باشی …
اما یاد اسارت زینبسلام الله علیها
و اهل بیت حسینعلیه السلام
بغضی شده باشد در گلویت
که تمام خستگی ات را فراموش کنی…
و میان راه به یاد طفل سه ساله اشک بریزی…
…روضه ی اکبرش را زمزمه کنی….
و در آخر عرض ادبی بکنی به ارباب بی کفن…
السلام علیک یا ابا عبدالله
السلام علیک و رحمت الله و برکاته
پ ن:
دلم جا مونده??
پ ن:
چون تو دارم همه دارم
دگرم هیچ نباید….
قصه ی ما به سر رسید....
شنبه 96/07/22
مثلِ یک خواب بود….
خوابی که دلم نمیخواست تمام بشود….
وارد حرم عباس شدم
میدانستم این جا تمام گره ها بدون دست باز میشود…
اما یاد دستان عباس
عمود آهنین….فرق شکافته…
بی اختیار اشکانم را جاری کرد…
و تمام غم هایم را فراموش کردم
و در کنار ضریحش آرام گرفتم
اما بی قرار بودم ،بی قرار برای زیارت قبر حسین علیه السلام.
برخاستم و از حرم اباالفضل خارج شدم….
واما بین الحرمین
راهی رویایی…که انتهایش حرم ارباب بود….
بهشتی وصف نشدنی…
که هرکسی باید تجربه اش کند….
آرام آرام گام برداشتم
پشت سر علمدار !و رو به رو ارباب بود…!
و این سوالِ در ذهنِ من،که چگونه بهشت در این قطعه جا شده است…؟!
وارد حرم اباعبدلله که شدم…
مات و مبهوتِ صحن و سرایِ ارباب بی کفن بودم.
دائما در ذهنم روضه ی علی اکبرش را زمزمه میکردم
….ولدی علی….ولدی علی…..
و آرام آرام قطرات اشک بر گونه ام جاری میشد.
دوباره با خودم زمزمه کردم:
غریب….عطشان….بی سر….
پ ن: حسین….آرام جانم…..
حسین….روح و روانم
آرام دل نوشت.
راه ورودی به قلب تو!
پنجشنبه 96/06/30
شنیدین میگن امام رضا برات کربلا رو میده?
توی صحن انقلاب بین همه ی آدمایی که اومده بودن تا گره هاشون باز بشه ،منم گوشه ای از صحن نشستمو ضامن آهو رو به جان جوادش قسم دادم …?
حاجتم این بار فقط یک چیز بود؛
کربلا….
جانم به این آقا…که زائراشو همیشه راضی برمیگردونه!
این بار لطف آقا شامل حال منم شد
و من کربلایی شدم….
پ ن:باب الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هر که از این راه می رود….
برای لیلی....
دوشنبه 96/06/27
اینم از تابستون ۹۶…با کلی خاطره?
تابستونی که بیشترش شد درس و کلاس ?و البته با خواستنی ترین خواستنی خودم لیلی.?
که کلا از اون دسته آدمایی هس که
ساعت ها در کنارش هم که باشی ازش خسته نمیشی.?ساداتن دیگه…?
دست خودشون نیس کلا تو دل برو تشریف دارن….?
و البته یه خرده هم لوس ?
اما چه میشه کرد بد جور توی قلبم جا خوش کرده!?
و تندیس بهترین سفر تابستون۹۶ تعلق میگیرد به
مشهد الرضا_طرح ولایت که انصافا بهترین ساعات عمرم بود…و البته در کنار یه عالمه رفیق خوب و دوست داشتنی
از جمله همین سادات خانم خودم.?
مبتلای تو ام....یا رضا(ع)
پنجشنبه 96/05/12
و پنجره فولاد
التماس های گره خورده
و بغض هایی که پیش پای تو باز می شود….
این جا همه چیز بوی ملکوت میدهد
ایوان طلا…
کاشی ها….
و این سوال همیشگی
مگر میشود آسمان روی زمین باشد؟!!
و من کبوتری بی پناه….
بال و پر شکسته…
خسته…
درمانده…
که فقط جلد همین گنبد و بارگاه است
امده ام تا پناهنده باشم آقا جان
امده ام تا در گوشه ی حرمت عقده های دلم را باز کنم.
نشانی دلم این است…
مشهد_پنجره فولاد-کنار زخم_جنب التیام تو
پ ن:
نوشته شده توسط آرام دل
عکس: آرام دل
یادگار مادر
پنجشنبه 96/05/05
دامن می گستراند زمین به یمن حضورت
و معطر میشود زمین به عطر گل های مریم
و ما چشم دوخته ی نگاه آسمانی وعده یار میشویم مگر نه اینکه ریحانه ای به آستان زمین رسیده
مگر نه اینکه باید رسالت زینبی ات از همین دامن
با گوشت و تنت عجین شود….
دخترم! از آمادنت غرق سرورم که آمدی
و رحمت الله را رزق زندگیمان کردی….
نور دیده ام! آن زمان که لب گشودی نام علی را تکیه گاه کلامت ساختم
تا که هرگاه خسته شدی یا که در گردون زمان زمین خوردی به نامش قد علم کنی!
و در جانت حیای فاطمی را به ودیعت نهادم…..
بزرگ شدی و بزرگ شدنت روز های رفته ی عمرم را نشانه میگرفت …
اما دیدن حیای فاطمی ات شور و شوقی در دلم انداخت
عزیز مادر!
از این جا به بعد کار با توست…
چادرت را سر کن!
باید شهر را بوی فاطمه بردارد….
چادر نشان آنهایی است که نمیخواهند دیده شوند
به فکر پسندیده شدن اند…
حضرت زهرا سلام الله باید بپسندد ….
باید تعهد بدهی که در گردان فاطمی ها
حافظ حیا و عفت باشی….
باید حواست باشد که امام میبیند…
در کوچه، در خیابان و بازار…
چادر تو علم جبهه ی جنگ نرم است.
مبادا دشمن چادرت را از سرت بردارد!
چادرت باید سفیر صلح فاطمه در جهان باشد!
پ ن :لیلی وآرام دل نوشت
چادری ها بخوانند!
چهارشنبه 96/04/21
+ خیلی … گرمه !
- نفس نفس می زنی ؟
+ حس می کنم … دارم .. خفه میشم از گرما !
- چون چادر سرته ؟
+ هم چادر … هم آستین .. روسریم .. گرمه !
- ناراحتی بردار !
+ نه … ولی .. وحشتناکه ! حالمو نمیفهمی .. باید جام باشی ..
- چقد دیگه راهه تا خونهتون؟
+ حدود نیم ساعت دیگه میرسم …
- خوبه .. تو باز میدونی که میرسی خونه !
+ منظورت چیه ؟
- من یکیو میشناسم حال و روزش عین تو ! حتی بدتر .. نفس می کشید ولی فقط آتیش و گرد و غبار نصیبش می شد !
+ وای .. میفهممش ..
- برادر داری ؟
+ آره !
- با همون حالش .. جلوی چشماش برادرش رو میدید رو زمین داغ .. رو بدنش نیزه شکسته و رو صورتش رد سنگ .. دیگه جایی نبود که سالم مونده باشه …. ضربه آخرُ میدونی کِی خورد ؟
+ [ یه هاله اشک رو چشماش ] کِی ؟!
- وقتی که سر برادرشو بالای نیزه دید … سر برادرتو بالای نیزه دیدی ؟
+ سر برادرم ؟!!! نه !! حتی با تصورشخون به مغزم نمیرسه !!!
_
- اونم خون به مغزش نمی رسید !
+ خیلی سخته .. [ یه قطره اشک ] چیکار کرد با دیدن اون صحنه .. ؟
- گفتی نیم ساعت دیگه میرسی خونه نه ؟
+ اوهوم
- کسی سر راه شلاق گرفته دستش که کتکت بزنه ؟
+ چـی ؟! میخوای بگی با اون حالش کتک هم خورد ؟!
- کتک ؟! زیر دست و پا له شد .. چادرش پاره شد انقد که رو زمین کشیده شد … از دستاش بخاطر تماس با زمینِ داغ آتیش میبارید
+ کسی منو کتک نمیزنه …
- بوی خون میومد … میدونی خون چه بویی داره ؟ میدونی اگه با بوی آتیش و چادرای سوخته قاطی شه چه بویی میده ؟
+ [ یه قطره اشک دیگه ] زنده موند …. ؟!
- با این چیزا دردش نمی گرفت
+ من دارم با همین یه گزینه ی گرما تلف میشم ! پس چطوری اون ….
- اسیر شد ، دستاشو بستن ، سر برادرش بالای نیزه ، جلو چشماش بود ، دختر برادرش سه سالهش بود .. بهونه باباش رو می گرفت …..
_
+ [ با چشمایی سرخ متعجب نگاش کرد ] صبر کن ببینم ! داری روضه میخونی برام لعنتـی ؟!! داری چیکار میکنی با مـن ؟!!
- اونقد حواست پرت گرما بود که نفهمیدی ! آره دارم روضه میخونم که بیخود روضه نخونی !
+ خـدای من ! مـن ….. چیکار کردم !!
- بلنـد شو .. ادامه بده ، کسی تو این گرمایی که یک هزارم گرمای کربلا هم نمیشه ، بهت نگاه چپ هم نمی کنه .. کسی راه آب رو به روت نمیبنده … کسی به عزیز دنیـا و تنها کـست جلو چشمات جسارت نمیکنه …
+ نه … حالا دوست دارم ساعتها تو همین گرما با همین چادر بشینم ! عشق بازی با خدا رو باید از حضرت زینـب (س) یاد گرفت …
.
پ ن:
نوشته شده توسط یادگار مادر
عکس : کربلا
بقیع....
دوشنبه 96/04/12
یک دنیـا بغض و دلتنگی
روی قلبمان آوار می شود
.
آنها که مدینه نرفته اند ،
دلتنگ تنها یک لحظه تنفس
در جوار این غریبستانند
و آنان که رفته اند
دلتنگ یکبار دیگر
دیدن روی ماه این خاک آسمانی …
.
.
ای چهار اختر آسمان سبز امامت !
به کوری چشـم دشمنانتان
ما بقیع را می سازیم
دوباره گنبد و بارگاه بنا میکنیم
گنبدی که برقش چشم بدخواهانتان را
کور کند
بین الحرمینی بسازیم
از این سر حرمین
تا آن سر حرم حضرت مادر (س)
ما این عربستان را آخر
به حسنستان تبدیل می کنیم
به عزت و شرف لا اله الا الله .. !
.
پ ن:یادگار مادر نوشت.
دل من سخت هوای حرمت را دارد....
پنجشنبه 96/04/08
ﺩﻝ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ،ﻫﻮﺍﯼ ﺣﺮﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ …ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺗﺴﺒﯿﺢ،ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﯾﮏ
ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﺞ ﺣﺮﻣﺖ …
ﺑﺸﻤﺎﺭﻡ ﯾﮏ،ﯾﮏ …
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﻝ…
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﺧﻮﻧﯿﻦ جگرم…
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻻﯾﻖ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ سرم…
ﺩﻝ ﻣﻦ ! ﯾﮏ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ …
ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ؛ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﺣﺮﻡ…
ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ آقا…
ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺿﺮﯾﺢ …
ﮔﺮﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ…
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ٫ ﺟﺎﺭﯼ بکنم …
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ…
ﻫﻤﻪ ﻏﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ٬ﺧﺎﻟﯽ بکنم .
هوالمحبوب
درد علی (علیه السلام)......
پنجشنبه 96/03/25
امشب میخواهم هم نوا با یتیمان کوفه باشم همان یتیمانی که با کاسه شیر ،
در خانه ی علی (علیه السلام )سر به زیر و ساکتند.
آخر او بابا ی همه ی یتیمان است و دست نوازشش را بر سر همه ی آن ها کشیده…..
همان بابایی که تنها
در نیمه شب های خاموش
به دل نخلستان های مدینه میرفت
و سر در چاه میکرد و میگریست…
چاه؟!
پدرمان چه چیزی در گوشت زمزمه میکرد؟!
مگر دردش چه بود؟!
چه دردی بود که علی را چون طفل به گریه می انداخت؟!
بگذار امشب گریه کنیم برای دردی که علی را به نخلستان میکشاند….
آن درد نه احساس درد شمشیر ابن ملجم
که
مظلومیت زهرایش بود….
درد علی،در سوخته بود…درد سیلی بود…
پ ن: فاطمه جان!
طوری زدند تو را
که درد کشیدنت
بشود درد علی!
درد فرق شکافته
که از پا نمی انداخت شیر خدا را!
پ ن: علی (ع) جان امشب یتیمانه به سویت آمده ایم.
دست نوازشی بر سر ما یتیمان بکش!
آرام دل نوشت.
چرا زیارت سیدالشهدا؟!
چهارشنبه 96/03/24
🔻چرا در [اول رجب، نیمهرجب،] نیمهشعبان، شروع ماه رمضان، نیمه ماه رمضان، شبهای قدر، شب آخر ماه، و شب عید فطر، 👈زیارت سیدالشهدا(ع) وارد شده است؟
«… شب نيمهشعبان شب امام زمان(ع) است، اما ميگويند بروید زيارت سيدالشهداء(ع).
شب ۲۱ ماه رمضان شب اميرالمومنين(ع) است اما ميگويند برويد زيارت سيدالشهداء(ع).
شروع ماه رمضان، نيمهاش، شبهای قدرش، شب آخرش و شب عيد فطرش همه با [زیارت] سيدالشهداء(ع) است.
يعني هر بابي به سوي خدا گشوده ميشود از باب سيدالشهداء(ع) عبور ميکند و همه فيوضات از طريق ايشان نازل ميشود. هر کسي آستان سيدالشهداء(ع) را درک کرد آستان همه ائمه(ع) را درک خواهد کرد.»
📝استاد سیدمحمّدمهدی میرباقری، ۹۳/۳/۱
قرص قمر پیدا شد...
شنبه 96/03/20
یاابا محمد یا حسن بن علی ایها المجتبی یابن رسول الله یا حجه الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا
انا توجهنا وستشفعنا وتوسلنا بک الی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا
یا وجیها عندالله اشفی لنا عندالله
نیمه ی ماه که شد قرص قمر پیدا شد
و حسن بن علی
اولین پور حیدر متولد شد….
حسن یعنی نهایت خوبی ها…
می گویند خواهش نڪرده اهل ڪَرَم لطف میڪنند…بہ التماس گِدا احتیاج نیست!
آقا جان …!
ما گدای در بیت الحسنیم….
چشم در راه ،به این سفره ی خان کرمیم…
نیمه ی ماه خدا قرص قمر پیدا شد
ماگدایِ کرمِ گلْ پسرفاطمهایم 💛
آرام دل نوشت
دلاور مردان سرزمینم سپاس!
پنجشنبه 96/03/18
راست میگویند که شهادت قسمت است …یکی اینجا به رسم تشنه کامی حسین به اسمان میرسید و یکی در حلب و یکی کمی ان طرفتر زیر سایه ی اخت الحسین .. اصلا بگذار جانانه بگویند و بشنوم که ما را مدافعان حرم که چه بسا مدافعان وطن افریده اند .. من امروز به چشم دیدم سپاه و بسیج و طلاب و غیور مردان مدافع وطنم که چون همیشه دلاورانه دفاع کردند و چون همیشه خاضعانه دعاگویشانم .. کجایند کفتارهای دیو صفت که دم از صلح و گفتمان و حذف ارمانهای رهبرم داشتند ..بنگرید …..صم بکم عمی از دنیا نروید و ببینید که مردان سپاه سرزمینم بیدارند و تو در خواب…. ببینید و« لایعقلون »جان ندهید … که مسئولید در قبال قطع تمام نفس هایی که امروز به اسمان ختم شد… دلاور مردان سپاه و بسیجم …غیور مردان بزرگ سرزمینم شما را سپاس…
لیلی نوشت.
باید از بچههای سپاه عذرخواهی کرد
پنجشنبه 96/03/18
معاون پژوهشی خبرگزاری فارس:
🔹درباره اتفاقات تهران و شهادت و جراحت جمعی از هموطنان و پاسداران میهن، میتوان این را گفت که امروز دیگر نیازی به استدلال نیست که ثابت کنیم همدستان داعش در ایران کسانی هستند که قصد تضعیف بنیههای امنیتی کشور را دارند.
🔹کسانی که دستگاه امنیتی کشور را دستگاه نگیر و نبند میخوانند و فکر میکنند در عالم نه دزدی وجود دارد و نه قاتل و جنایتکاری.
🔹میتوان سوال کرد که چرا کسی در خیابان “ینا” در پاریس و مقابل سفارت ایران در فرانسه برای ما شمع روشن نکرد؟
🔹میتوان تامل کرد در اینکه آمریکا از آن سوی دنیا لشکر میکشد به همسایگی ما تا القاعده و بن لادن را نابود کند مبادا امنیت نیویورک به خطر افتد، اما اینجا در ایران کسانی هستند که میگویند با تروریستهای حاضر در خاک همسایه نباید جنگید و چرا پول خرج میکنیم.
🔹جناب حسامالدین آشنا که میگفت با خریدارحرفهای شدن، محیط امنیتی حول ایران از بین رفته است، کاش امروز فهمیده باشد که برای امنیت کجا و چگونه باید هزینه کرد.
🔹اصلا نباید ماجرای نیمروز چهارشنبه ۱۷ خرداد را سیاسی کرد؛ اما حتما باید از لباس سبز و آرامشبخش بچههای سپاه خجالت کشید و عذرخواهی کرد بابت آن حرفها که زده شد.
خار در چشم....استخوان در گلو
یکشنبه 96/02/31
روحانی برد … و ازادی بهانه ای شد برای پارتی های خیابانی …
صدای رقص و پایکوبی شهر ها را فراگرفت و چه میدانی ک قلب مهدی فاطمه چقدر محزون از این واقعه …
در مشهد کنار حرم شاه خراسان هلهله و شادی و رقص و پایکوبی میکنند و زمین از این همه بی حیایی به لرزه می افتد و من نمیدانم انان ک رقصیدند نماز ایاتش را خواندند یا به سخره گرفتند …؟؟؟؟
زمین خراسان ب لرزه می افتد و دل خواهر در قم به اشوب …
چنان ک چهلچراع حرم بر زمین می افتد و باز به برکت حضرتش کسی اسیبی نمیبیند …
ما همه جیره خواران سفره ی تو ایم یا علی ابن موسی الرضا ..یا حضرت معصومه 😭😭😭 ما همه غلامان بی چون و چرای شماییم ..چه شده ک اینچنین میشود و ما هنوز در خواب غفلت …
شرمنده پسر فاطمه ایم ..
چه خون دلها خورد و دمی بر نیاورد نه مانند یونس نفرینمان کرد و نه ترکمان کرد ..
شرمنده ایم ک از خجالت نمرده ایم😭😭😭😭😭
پ ن: لیلی نوشت
سکانس برتر
شنبه 96/02/30
دومِــه: گِـريـه كُــن پِـسـرم، گِـريـه كَـردن در خَـلـوت خِـصـلـتِ مَــردانِ خُــداسـت ……… عـــلـــى سَــر در چـــاه مــى کَــرد وَ مـــى گِـريـسـت، بَــس كــهـ تَـنـهـا بـــود، صِــداىِ هِــق هِــقِ شَـبـانـه او را فَـقـط خُــدا مــى شِـنـيـد وُ چـــاه ……… بــاز تــــو مـــادرى داری کـهـ اَشــكـ از گــونـه اَت بَــردارد …………..
خوشبختی یعنی....
شنبه 96/02/16
ما خیلی خوشبختیم!
چون کسی را داریم که هر شب پس از نماز شبش، دستانش را بالا می برد و با تضرع اشک می ریزد
و برای خوشبختی ما دعا میکند!
درست همان هنگام که مست گناهیم، او غرق در راز و نیاز با خداست….
هرجا برود ما را فراموش نمی کند…
مکه،مدینه،کربلا،نجف،کاظمین،سامرا،مشهد،قم….فرقی ندارد
او همه جا تسبیح استغفارش همراهش است. تسبیحی که هر دانه اش سهم یک نفر از ماست…
دلش آنقدر بزرگ است که تمام غربت های دنیا را به جان خریده
و آنقدر کوچک است که تاب دلتنگی حتی یک نفر از ما را ندارد
او آقدر صبور است که اگر ساعت ها کنج خانه هم بنشینی و با او سخن بگویی،
تنهایت نمی گذارد. به درد و دل هایت گوش می دهد و دلت را با دستان گرم خود نوازش می کند……
گفته اند می آید اما نگفتند کی….ولی به گمانم بدانم!
او هر کجا که کسی یادش کند، می رود. هر زمان که کسی حتی در دل نامش را فریاد بزند و قطره ای اشک بریزد!
او همان روزهایی که خیابان ها را چراغانی کرده ایم و شربت به دست گرفته ایم و به یمن میلادش کوچه ها را
آب و جارو می کنیم….او همان روز ها می آید!
قبول….ما او را نمی شناسیم…اما او که می بیند!او که می آید!
لبخند می زند و از کوچه ها عبور می کند….به خانه ها سر می زند…
چه می گویم خیابان و کوچه و خانه که سهل است!
او به تک تک دل هایی که ذره ای از محبت او را در خود دارد قدم می گذارد!
همه را می بیند….همه ی ما را
باور کنیم که او دعوت ما را میشنود و به جشن میلاد خود می آید!
پس ….این چند روز عوض شویم….آماده دیدارش شویم
آماده قرار گرفتن در معرض دو چشم مهربانی که عاشقانه ما را دوست دارد!
شاید این عوض شدن چند روزه، منجر به تغییرات اساسی ما شود!
تغییراتی که رضایتش را در بر دارد….
تغییراتی دائمی که لبخند را بر لبانش بکارد!
خوش آمدی امام مهربانم!
پ ن: نوشته شده توسط یادگار مادر
ما تو را خویش خویش می دانیم!
دوشنبه 96/02/11
آقا جـان !برای یک ایـران
همیـن بـس
که پدرت ، دردانه ی خلقت ،
دختِ پادشاهِ ساسانی را به همسری خود پذیرفت
و منـت نهاد بر سـر یک ایران
که تا ابـد دست توسلش را
به دامان « عَلِی بنِ الحُسَیـن» گره زند
حقش این است که به رسـم آیین کهن مان عمل کنیم
و جبران کنیم افتخاری که نصیبمان کردی
« مـا بقیـع را میسازیـم
به عـزّت و شـرف لا اله الا الله !»
پ ن:یادگار مادر
عباس ادب
یکشنبه 96/02/10
ام البنیـن نگاهی به عبـاس کرد
و نگاهی به فرزندان زهـرا …
آرام در گوش عباسش خواند
« یادت باشـد عزیز مادر
هیچگاه حسـن و حسیـن را برادر صدا نکن
خطابت فقط این باشـد: آقای مـن !
و زینب و ام کلثوم را خواهر نخوان
چنین خطابشان کن: بانوی من !
مبادا جلوتر از آنها قدم برداری، مگـر در مواقع خطـر !
مبادا زودتر از آنها بنشینی !
مبادا جلوی آنها آب بنوشی !
مبادا بی اذن آنها لب گشایی !
چرا که تـو تنها آفریده شدی
تا آرامشِ قلب حسن شوی و
تکیه گاهِ حسیـن …
تو تنها آمده ای برای اینکه
آب دل زینـب را تکان ندهد !
و ام کلثـوم دل نگران غربت برادرانش نباشد …
یادت باشد عبـاسم
که اینان تافته های جدابافته ی عالمند
روسفیـدم کـن نزد مادر سادات
عبـاسِ ام البنیـن !
پ ن: کتاب سقای آب و ادب
عجیب شبیه زهرایی....
شنبه 96/02/09
و آن هنگـام که زهـرا تو را
در حریری از پارچه سفیـد
در دستـان حیـدر نهـاد ،
عالـم امکـان برای لحظاتی ایستـاد …
و محـو تماشـای چشمـان دومیـن پورِ علـی شـد !
اباالحسـن به نظـاره نشسـت
جمالِ میوهی دلش را
لبخنـدی زد به چهـره فاطمه
« حسیـن عجیب شبیه توسـت زهـرایَم !»
و سال ها بعد در کربلا نشان دادی که چقدر شبیه زهرایی!
تشنه بودی و دریغ ز یک جرعه آب….
تو تشنه و تمامی صحرا سراب….
در زیر نیزه های شکسته نهان شدی…
با زخم های تازه تر و بی حساب….
یک سو صدای العطش آرام می رسید ،یک سوی صدای هلهله ها در شتاب….
یک سو علم و علمدار غرق خون…یک سو به روی نیزه عزیز رباب
یه سو صدای زجه ی زینب بلند بود ،یک سو صدای مادرت اما کباب
حسین…..حسین….
پ ن:
یا قدیم الاحسان
به گمانم خدا تو را برای خودش کنار گذاشته بود…
آغوشش را باز کرد و گفت:
ارجعی الی ربک….
آرام دل نوشت بر گرفته از نوشته ی یادگار مادر
فر هنگ سه خطی...!
جمعه 96/02/08
جامعهی مبتلا به :«فرهنگِ سهخطی»!
فرهنگِ سهخطی به ما میگوید اگر نوشتهیی بیشتر از سه سطر شد، نخوان!
فرهنگِ سهخطی به ما میگوید راهِ رسیدن به هدف چون طولانی است, پس یا بیخیالاش بشو یا سراغِ میانبُر بگرد! و یا اصول پایه رو دور بزن!
فرهنگِ سهخطی است که نزولخوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بیسوادی دارد، رشوه دارد، تنفروشی دارد، حقخوری و هزار جور دردِ بیدرمانِ دیگر دارد.
فرهنگِ سهخطی است که این همه آدمِ بیکار دارد.
آدمهای بیکاری که توقع دارند نیم ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند!بدون اینکه بهایی پرداخت کرده باشند.
🔹برای درکِ عمقِ فاجعهیی که بر سرِ فرهنگِ ما آمده، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم. به همین فیسبوک و شبکه های اجتماعی که نگاه کنیم، همه چیز دستمان میآید. وقتی که کسی مینویسد: «اوه! طولانی بود، نخوندم!» یا «سرسری یه نیگاه انداختم, با کلیّتش موافقم!» یا
«چه حوصلهیی !» یا
«لایک کردم، ولی نخوندم!»
و…
یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمیرسد.
آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست.
جامعهیی که همه چیز را ساندویچی میخواهد، در مطالعه, سه خط هر مطلب برایش بس است
.
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد چیزی را نخوانده، بپسندم.
موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم.
دارویی را نخورده، تجویز نمایم.
نظری را ندانسته، نقد کنم…
فرهنگِ سهخطی به من اجازه میدهد به هر وسیلهیی برای رسیدن به هدفام متوسل شوم.
چون حوصلهی راههای درست را “که طولانیتر هم هست” ندارم.!
پ ن:نوشته شده توسط @RASHID101
آرمیتا مثل پری
جمعه 96/02/08
تو اشتباه نكرده بودي. اگر
آقا را ” بابا” خطاب كردي ؛ .اگردلت خواست همه ي بادام زميني هايت را در مشت ايشان جا كني! .
اگر به مادر تشر ميزدي كه ” خامنه اي دات آي آر ” نه!!! ” حضرت آقا دات آي آر ” !!!
.
نه.. تو اشتباه نكرده بودي
.
و اينها را نميتوان
پاي شيطنت هاي كودكانه ات گذاشت… .
تو اشتباه نكرده بودي .. اتفاقا خوب حواست بود !
.
و چقدر خوب گفتي: ” خوب باباي همه است ديگه!”
.
حضرت آقا هم اشتباه نميكنند!
.
اتفاقا خوب حواسشان هست به الفاظي كه ادا ميكنند ، به القابي كه ميدهند .
وقتي تو را ” پري ” خطاب كردند ،
ميدانستند كه روزي مثل حالا ،
قرص ماه صورت تو داخل چادر اين
چنين دلربايي ميكند…..
پ ن:
نوشته شده توسط دایان
انتهیت الى سدرة المنتهى...
دوشنبه 96/02/04
به نام خدای خاتم الانبیاء
آسمان و زمین هلهله کنان باید که بر قامت رعنایت “ان یکاد…” سر دهند تا که دور بمانی از نظر بدگمانان.
چه زیبا و چه خوش منظر شبی است که سحرگاهش انتهیت الى سدرة المنتهى شد….
سحرگاهی که جبرئیل آمد و در گوشت خواند:
“بخوان"…."بخوان به نام پروردگارت” وتو خواندی!
و پس از چهل روز در “غار حـــــرا” هم نفس تو “جبرئیل” انگشتر نبوت را در دستت کرد
و ردای “خاتم” را بر تنت پوشاند.
و ” خاتم المرسلین” شدی! صدایت ای “دردانه ی نسل ابراهیم” در میان عرشیان و فرشیان طنین انداز شد….
و مایه ی نزول رحمت و برکت شدی.
“رحمة للعالمین"…..
ای طبیب دوار
چه نیازی است به اعجاز !
نگاهت کافی است تا مسلمان شود انسان، اگر انسان است.
پ ن:
نوشته شده توسط
لیلی و آرام دل نوشت.
ای هفتمین دلیل خداوند در زمین!
شنبه 96/02/02
سلام بر غریبانه ترین قطعه ی بهشت خدا بر زمین
ســــــلام بـــــر کاظــــمین
مرثیه خوان می شود آسمان و زمین در غم کوچ شما!
نامت نگین تاریخ می شود….
آنگاه که به بند کشیده شدی و در بند به عرش رسیدی!….
زندان بان، تو را به بند کشید یا تو او را !!!!؟
جگرم را آتش زدی بغداد؛
نگاه کن مچ پاهایش را!
نگاه کن، دُرست مثل پاهای اسیران شام…
سلام بر موسی ابن جعفر عبد صالح خدا!
که مدفنش قبله گاه شیعیان است.
نگاهمان هنوز به بارگاه نورانیتان گره نخورده
اما دلخوشیم به همین سلام از دور شاید که میزبانمان شوی!
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرَارِ وَ إِمَامِ الْأَخْيَارِ وَ عَيْبَةِ الْأَنْوَارِ وَ وَارِثِ السَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ وَ الْحِكَمِ
پ ن:
نوشته شده توسط لیلا امامی
لیلی نوشت.
بهترین کیست؟!
دوشنبه 96/01/28
بهترین کیست؟
رهبر انقلاب پاسخ می دهد:
من نسبت به شخص، هیچگونه نظری ابراز نمیکنم؛ اما شاخصهائی وجود دارد. بهترین، آن کسی است که درد کشور را بفهمد، درد مردم را بداند، با مردم یگانه و صمیمی باشد، از فساد دور باشد، دنبال اشرافیگری خودش نباشد. آفت بزرگ ما اشرافیگری و تجملپرستی است؛
فلان مسئول اگر اهل تجمل و اشرافیگری باشد، مردم را به سمت اشرافیگری و به سمت اسراف سوق خواهد داد. اینی که ما گفتیم امسال، سال حرکت به سوی اصلاح الگوی مصرف است، یعنی امسال سالی است که ملت ایران تصمیم بگیرد که با اسراف مبارزه کند.
نمیگوئیم بکلی و یکباره و در طول یک سال، اسراف تمام بشود؛ نه، ما واقعبینتر از این هستیم؛ میدانیم این کار مال سالیان پیدرپی است و باید کار بشود تا به این فرهنگ برسیم؛ باید این کار را شروع کنیم.
امام خامنهای (مدظله العالی)
پ ن:
دیده شده در
@RASHID101
و خدا زیبایی ها را دوست دارد...
یکشنبه 96/01/20
به نماز سید که نگاه می کردم، ملائک را می دیدم
که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته اند.
رو به قبله ایستادم اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم:نمی دانم ،چرا همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.
به چشمانم خیره شد.
مواظب باش!!کسی که سر نماز حواسش جمع نباشد،
در زندگی نیز حواسش اصلا جمع نخواهد شد. گفت و رفت.
اما من مدت ها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم
نماز مهمترین چیز است، نمازت را با توجه بخوان!
پ ن:
کتاب همسفر خورشید
به روایت اکبر بخشی
روضه رضوان رضا.....
شنبه 96/01/19
ای وجودت همه جود و کرم و رحمت و عشق
ای تجلی رضا(علیه السلام) و مه خورشید ولا
نظری کن که شود قسمت ما کرب و بلا
میلادت در شهر الله غوغایی به پا کرد آقا جان، که خداوند می بخشد در این ماه هر ذنب و گناهی…
چه قدومی داشتی که خدا به یمن نام مبارکت چنین يُعْطِى الْكَثيرَ بِالْقَليلِ می بخشد و می بخشد….
و رجب بزمی است که با قدوم شما کامل می شود…
باب الجواد راهی به بهشت می شود اگر تو ضامن این آهوی گریز پا شوی!
پ ن:
لیلی نوشت
و
آرام دل نوشت
هٰادی اَگَر تُویی کِ کَسی گُـمْ نِمیشَوَد ..
شنبه 96/01/12
سین ، الف ، میم ، را ، الف ..سامـرآ
واژه ی قریبی است برایت!
غربت ارثیه خانوادگی این خاندان است.
خرابی های حرم
نوشته های توهین آمیز جلوی در حرم
گواه است….
و در و دیوار فریاد میزنند این همه غربت را…
ای غریبِ مدینهی دوم
مـرد خلوت نشینِ سامرا ..
ای دهمین خورشید ولایت
ای تابناک ترین ودیعه الهی بر عرش و فرش
و ای که دل ها از برکت حضورت روشن بود و سحر از دیدن قامت زیبایت به اوج می
رسید ….
ای یگانه فرزند جواد ؛باب الحوائج!
چه غریبانه تو را به زهر کین به شهادت رساندند و چه زیبا نامت بعد از هزاران سال جاودان در دل زمانه باقی است.
امروز اسمان هم دلتنگ غریب سامرا است
وسیاه پوش
می بارد و می بارد….
پ.ن:
لیلی نوشت
آرام دل نوشت
شیعتی إنی غریب...
شنبه 96/01/05
روی خاکهای کوچه جای پایی آشنا می بیند و مشتاقانه
در پی صاحبش می دود، درست حدس زده بود؛ جای پای علی ع بود،
نگاهش به سلمان که افتاد با تعجب گفت
اما در مسیر فقط یک رد پا روی خاکها مانده بود! تو از کدام راه آمده ای؟
- از همان راه که علی ع آمد!
– پس رد پا؟!
سلمان لبخند می زند و مرد تازه می فهمد سلمان حتی قدمهایش را هم روی جای پای علی می گذارد!!
سلمان لبخند می زند و مرد تازه می فهمد «سلمان از ماست» یعنی چه…
دوباره مسیر آمده را برمی گردم، روی زمین آنقدر جای پا هست که نمی شود بین آنها جای پای علی ع را پیدا کرد!! رد پاهایی به هر سمت و سو!!
یک لحظه شک می کنم، اصلا آیا علی ع از این مسیر رفته است؟!
دوباره مسیر را بر می گردم، کمی آن طرفتر یک رد پا تنها و غریب مسیر دیگری را رفته است!!
جای پا را دنبال می کنم و می رسم به نخلستان!!
صدای ناله مردی می آید، خوبتر که گوش می دهم می شنوم انگار صدا می گوید: شیعتی إنی غریب…
بهارجان ها
سه شنبه 96/01/01
یابن الحسن آقا جان…این بهار ها که پی در پی درحال آمدن هستند برای ما بهار نمی شود….
روزهای بدون شماکهنه روز هایی هستند که هرگز برای ما نو نمی شوند….
و آن زمان که بیایی روزها در پس هم نو خواهند شد…
بهار همیشگی ما شمایید
قربان قدم هایت آقا جان
بیایید و ببارید بر این جان های مرده تا تازه شوند و جان بگیرند…..
و تا ابد بهار بمانند…
این بهار ها که برای ما آقا نمیشود….
عزیز فاطمه دارد بهار آمدنت دیر میشود….
آرام دل نوشت
تولدت مبارک بهانه عالم
یکشنبه 95/12/29
میخواستـم روز ولادت مادر ،
دست دلمو بگیـرم و ببرمش
بشونمش کنار مزارشُ بگم
بیا !
اینـم مادرت .. بیقراری نکن دیگه ..
ولی خب مادرمون که مزاری نداره…
فدای قبر بی نشانتان…
یهو یادم افتاد
مادر ،یه عالمه پسر داره
که همیشه بر سر مزارشون میره
جوونایی که گمنامن
و خیلی مادری هستن…
معطل نکـردم!
دلمو بغل زدم و دوون دوون راه افتادم
به سمت گلزار شهدا ..
تا اینکه رسیدیم به همینجا ،
به همین مزار
به همین شهیدگمنام ..
به همین مادریتـرین ..
خدایا شکرت ..
روز ولادتش کنار بچه هاش بودیم ..
تولدت مبارک ، بهونه عالَـم …
پ ن :نوشته شده توسط یادگار مادر
دارالقرار.....
شنبه 95/12/21
این جا طلاییه است….
بهشتی میان جهنم غربت و غریبی!
به دور از دنیا و زرق و برق هایش…..
به دور از ریا ودو رنگی
این جا متبرک به نفس های مادر است…..تجلی گاه بهشت بی نشان علی (ع).
این جا قدمگاه بزرگ مردانی است چون همت و باقری و خرازی و هزاران هزار سردار بی نشان …..
و زمین سخن می گوید از پلاک های دفن شده بر خروارها خاک و فراموشی،
و داغدار غربت غریبانه علی اکبرها و قاسم هایی است که لبریزند از عسل های حب الحسین(ع)
این جا تکیه گاه سربند یا زهرا(س) است،
سرزمین عشق!
که وجب به وجبش به خاک می کشاند هر نفسی را
و به عرش می رساند تمام بندگی را!
و شرمسار از این غربت ،میزبان می شود میلیون ها عاشق را
این جا دار القرار شهدا و مهدی فاطمه(س) است…..
پ ن : لیلی نوشت (لیلا امامی)
گمنامی واژه غریبی است....
پنجشنبه 95/12/19
شاید واژه” گمنام"غریب ترین واژه ای باشد که تا به حال شنیده ام
و
مزار شهدای گمنام غریب ترین جایی است که می شناسم!
مزارهایی که یک زائر بیشتر ندارد!
آن هم مادر بی حرم ….
و خوش به حال تو ای شهید گمنام
که راه حسین را برگزیدی
و در بهترین حال خالقت را ملاقات کردی!
و اگر چه در زمین گمنامی
اما در میان عرشیان مشهوری!
و من به شما غبطه می خورم فقط همین…
پ ن :گمنامی یعنی
روی کارت بنویسند"فقط برای خدا”
حالا اینکه چه کسی آن را انجام داده
مهم نیست!
آرام دل نوشت
وای مادرم
چهارشنبه 95/12/11
آب شد دلم
وقتی که ….
در کوچه های مدینه به پاره تن رسول الله جسارت کردند!
آن زمان که پای مغیره به خانه علی باز شد…
آن روزی که یاس شکسته ای زیر آوار شرر آتش می سوخت….و پشت آن آتش دری بود!….میخی بود….محسنی بود….
و زمانی که
انگار کوه بر شانه های شیر خدا سنگینی میکرد
و صدای برخورد زانوانش بر سر بالین
جانان عرش را به لرزه درآورد….
هنگامی که
لبخند زهرا (س) چشمانِ حیدر(ع) را نشانه می گرفت
و زهرا (س)دست را بر زمین تکیه گاه می کرد که لااقل اگر نمیتواند بایستد ، بنشیند پیش پای مولایش
اما با چشمان غمبار حیدر(ع) مواجه می شود ..
که بیش از این شرمندهام نکن ، جانِ علی !
زهرا (س) بغض می کند ..
حیدر با دستانِ مردانهاش ، سرِ زهرا(س) را بر سینه می نهد و می گوید :
سخت است که از فاطمهام بخواهم وصیت کند ،
اما بگو تا علی با گوشِ جان برای آخرین بار بشنود ، صدای فاطمه اش را
لب به سخن می گشاید :
ای علی
أنا فاطمة بنت محمد
زوجنی الله منک
لاکون لک فی الدنیا و الآخرة ..
خدا مرا به ازدواج تو درآورد
تا در دنیا و آخرت برای تو باشم
غسلنی و کفنی باللیل و لا تعلم احدا ..
در شب مرا غسل ده و کفن کن و هیچ کسی
( از کسانی که در حقم ستم روا داشتند) را خبر نکن ..
سپس گفت ..
و استودعک الله
تو را به خدا میسپارم ..
و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة
و سلام مرا به فرزندانم تا قیامِ قیامت برسان …
علی(ع) گریست
محاسنش خیسِ اشک می شد ..
و شانه هایش می لرزید ..
آری
آسمان می شنید صوت غمگینِ علی (ع) را
« پس از تو
هستیِ حیدر ..
خاک بر سر دنیا … »
پ ن :
ببین میتوانی بمانی بمان ..
عزیزم تو خیلی جوانی بمان …
پ ن:
یا بقیه الله! آقا جان
موکول می کنم گله هجر را به روز بعد
امروز حال مادرتان رو به راه نیست!!!!
آرام دل نوشت
إعْلَموا أنّی ابنُ فاطمة الزهرا ...
جمعه 95/12/06
_ علی(ع) را از خلافت منع کردند
و دستور خدا و پیغمبر (ص) را
زیر پا نهادند و گفتنـد :
علی جوان است و بی تجربه !
شایسته این مسند خلافت ، پیـریست مجرب !
_ ابتدا با ملایمت
و سپس با خشونت و اجبار
خواستار بیعت علی (ع) شدند
و دربرابر مخالفتش گفتنـد :
کسی که طمع خلافت و مقام و قدرت دارد ،
مناسب جانشینی پیغمبر نیست !
_ حق الهی و رسمی
فاطمه زهرا (س) را
غصب کردند و گفتنـد :
پیامبران از خود ارثی به جا نمیگذارند !
_ در برابر شکایت و اعتراض
دخت پیمبر (ص)
نسبت به غصب فدک گفتنـد :
مال دنیا نباید برای چون تویی
ارزش و اهمیت داشته باشد !
_ پس از ۲۵ سال غربت امیرالمومنین ،
به او روی آوردند
و وقتی اوج عدالت طلبیِ
حیدر(ع) را دیدند ، گفتنـد :
افراط را کنار بگذار !
_ با پسر علی بیعت کردند
و وقتی اکثر یاران با طمع معاویه ،
روی گرداندند ،
امام حسـن (ع) صلح را
بهترین استراتژی دیدند ،
اما همان اندک یاران باقی مانده گفتنـد :
صلح با معاویه ؟! هیهات !
چون تویی را یاری نمیکنیم !
_ حسیـن (ع) آماده
حرکت به سمت کوفه شد ،
در میان راه که دریافتند
جنگی در کار است
و خبری از خلافت حسین (ع)نیست
بهانه آوردند و گفتنـد :
مادر مریض و زن و بچه ام تنهایند
و نیاز به سایه سر دارند
_ کاروان اسرا وارد کوچه ها شد ،
سنگ پرتاب کردند
و هلهله زنان گفتنـد :
وای بر خارجیانِ بی دیـن !
که از سنت رسول خدا سرپیچی کردند
و از دستور امیرالمومنین یزید برتافتند !
_ مولایشان در غربت است ،
یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (س)
می دانند که می توانند با ترک گناه
و عمل به واجبات الهی ،
وعده آمدنش را
هرچه زودتر تحقق بخشند ،
اما چنان سرگرم بازی های
این دنیای چهل رنگ شدند ،
که غفلت پیشه کردند ..
وَ گفتنـد :
همین زندگیِ بدونِ مهدی ،
مگر چه دشواری و مشقتی دارد ؟!
عادت کردهایم به نبودنش ..
هرگاه آمد به یاریش میرویم
| از استدلال پروری گذشتگان نوشتند و گفتند و خواندیم و شنیدیم ..
اما خدا کنـد نیایـد روزی که قلمی ، روایت آخر را بنویسد و بخوانیم و ساده بگذریم ……
_ گوش دل را باز کن
و بشنو آوای فاطمیِ دوازدهمین صاحبِ عالَم را
که هرشب در گوش جهان زمزمه میکند :
إعْلَموا أنّی ابنُ فاطمة الزهرا …
پ ن:نوشته شده توسط یادگار مادر
بستر اصلی مقاومت ، پایداری ملت فلسطین است....
چهارشنبه 95/12/04
مقاومـت یعنی
اخم های همیـن کودک !
که بجای ترس از تیر و گلوله
در چهره مزدورانِ انسان نما که به ناحق پا در خانه اش نهادند ، خیره شده و خشم خود را به تصویر کشیـده
.
_ و یقینـا ، او هزاران بار مـردتر است ..
از کسانی که از مـرد بودن ، تنها هیبتش را به تصویر میکشند !
پ ن:نوشته شده توسط یادگار مادر
حضرت آیت الله خامنه ای :
بستر اصلی مقاومت ، پایداری ملت فلسطین است.
۹۵/۱۲/۳
.
پ ن:انتفاضه آزادیخواهان
سوف تحرر یا فلسطین
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
.
ما با فرزند زهرا(س) در نمی افتیم!!!!!
شنبه 95/11/30
ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ …!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ …
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ …
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ …
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ …
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ …
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ …!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،
میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن …
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ …
ﺍنقدر شکنجه اش کردند …
که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ …
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ …!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) …
” که شد حر انقلاب “
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن …
معرفت که داشته باشی ،
حتی اگه بد باشی ،
بالاخره یه روز بر می گردی …
میشکفی …
پر می کشی …
و اوج می گیری …بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی،
” درست مثل شهید طیب حاج رضایی “
پ ن: دیده شده در کانال
دل نوشته های یک طلبهmohamadrezahadadpour
یادگار مادر
جمعه 95/11/29
نگاهش به او خیره می ماند
قد و قامتش را برانداز می کند…..
و در دلش زمزمه می کند:
الحق که مجتبی زاده ای عمو جان!
قاسم نگاه نافذ عمو را که میبیند سرش را پایین می اندازد و به طرفش قدم بر می دارد
موهایش که از کنار عمامه بیرون ریخته
جمال حسنی اش را دلرباتر می کند….
نزدیک که می شود حسین لب بر پیشانی اش می نهد
چشمان حسین پر از اشک می شود….
حسین را تاب و توان مظلومیت قاسم نیس…
قاسمی که تمام وجودش یادآور حسن است!
یادآور سکوت های مجتبی در روز های کبود فاطمی!
قاسم اشک های عمو را می شناسد
این بار هم در می یابد که این اشک ها حاکی از
همان کوچه تاریک است….
پس در آغوش عمو انقدر گریه می کند
که هر دو زانو بر زمین نهاده و برای دقایقی چشمانشان را می بندند…
قاسم که دلش پر است از عسل های شیرین حب الحسین….
و دلش بال بال میزند برای دیدن یگانه خالقش!
حسین مانع این دیدار عاشقانه نمی شود….
………………..
این بار هم حسین خیره است
به دو پیکر قطعه قطعه
نگاه به پهلوی خونین علی و فرق شکافته قاسم می کند که هر دو یادآور دو مصیبت عظمی هستند…..
و این بار با یگانه معشوق خود زمزمه می کند:
چه زیباست که تو همه چیز را می بینی!
و چه آرام است دلم با وعده شیرین حقت!
آرام دل نوشت
بوی دود و آتش....
یکشنبه 95/11/24
- تو را چه شده مرد ؟
از سرشب که بازگشتی ، موی پریشان کردی و زانوی غم بغل گرفته ای !
+ من نمیخواستم ماجده .. من تنها یک رهگذر بودم !
- با کسی گلاویز شدی خالد ؟!
+ نه ..
- پس از چه حرف می زنی ؟ قرار بود به خانه علی رَوی و قدری سکه از اون قرض بگیری ! نشان به این نشان که خلیل تو را گفت علی نیازمند را حتی اگر دشمنش باشد از در خانه اش نمیرانَد..
+ رفتم ! اما تا پا در کوچه بنی هاشم گذاشتم از حرکت ایستادم …
بوی دود و آتش می آمد .. هیزم و دربی سوخته !
- پناه بر خدا ! خانه علی را آتش زدند ؟!
+ کاش فقط آتش بود ماجده !
.
- بلایی سر علی آوردند ؟!
+ من بوی دود و آتش را که شنیدم ترسیدم ! فقط لحظه ای سرک کشیدم و .. علی را دیدم که دستش را تکیه گاه فاطمه کرده
گویا از مسجد به سمت خانه می آمدند ..
شهادت میدهم هیچگاه علی را این چنین شکسته ندیده بودم ..
- وای بر این قوم ! چه کردند با دخت پیمبر ؟! نگفتم شکستن بیعت با علی ، عاقبت ندارد ؟! نمیبینی ؟ گفتی خود را از مخمصه های بعدی برهانیم ! با وجدانمان چه کنیم ؟!
+ بس است زن ! گمان میکنی خوشحالم ؟! اصلا مگر بد کردم با یک بیعت جان تو و فرزندمان را خریدم ؟
- اینطور نمیشود ، باید به خانه فاطمه رَوم و حالش را جویا شوم
+ حالا نه ! بگذار چند روزی بگذرد .. خلیفه اگر بفهمد …
- چند روز ؟! دلم شور می زند .. این خاندان کم دست و بال ما را نگرفت ! یادت رفته روزی را که پیغمبر سفارش تو را به علی میکرد ؟!
آه .. بد کردی خالد ..این نبود جواب این همه محبت ..
.
+ ساکت شو زن ! تنهایم بگذار ! من هنوز صحنه هایی که دیدم را درک و هضم نکرده ام ! اما تو فقط سرزنش میکنی و مرا بیشتر در خود فرو میبری !
تو نشنیدی صدای قلب دختران علی را که بر در خانه دل نگران ، چشم انتظار ایستاده بودند !
تو ندیدی پسران فاطمه را که پای انتظار و نگرانی آنها را تا سر کوچه میکشانْد و باز میگردانْد
تو ندیدی قدم های آرام دخت پیمبر را ..
وای بر من ماجده !
- نیازی نیست این چنین مانند زنان آه و مویه راه اندازی ! جگرش را داشتی ، با من به خانه علی می آمدی ! فردا باز همین احوالت را فراموش می کنی .. پیش از این هم چنین کردی.
فردا علی الطلوع به خانه فاطمه می روم. هرچند دیر است .. اما اینطور که تو میگویی او از هر زمانی بیشتر نیازمند زنانیست که همراهش باشند..
باشد تا با به دست آوردن دل فاطمه عذاب دوزخ را از خود دور کنم ..!
.
نوشته شده توسط یادگار مادر
22بهمن روز صبر بر رنج ها
پنجشنبه 95/11/21
آرمانخواهي انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادر خوبم، براي جانبازي در راه آرمانها يادبگير كه در اين سيّارهي رنج، صبورترين انسانها باشي.
پ ن:
22 بهمن نیز مصداق همین صبر بر رنج هاست.
در میزان الهى، رنج تو، محرومیت تو، کفّ نفس تو، حرصى که خوردى، زحمتى که کشیدى، کارى که کردى، خون دلى که خوردى، دندانى که روى جگر گذاشتى، اینها هیچ وقت فراموش نمیشود.
«و کفى باللَّه حسیبا»
بانوی دمشق
پنجشنبه 95/11/14
چقدر جذاب است تصور ذوق و شوق فاطمه(س) برای به دنیا آمدن دخترش…
تصور اینکه علی (ع)دوباره بابا میشود…
همیشه خانه علی(ع) و فاطمه(س) را تصور میکردم..
تصور کن فاطمه (س)دخترش را انتظار میکشد…
خانه میزبان عقیله بنی هاشم است….
و زینب چشم باز میکند و دنیای علی زیبا میشود!
نامش را زینب نهادند…
یعنی زینت پدر!وچه برازنده است نامش
بانویی از تبار آفتاب….
و تاریخ بعد ها نشانمان خواهد داد….
که
زینب یعنی
طلوع دیگری از نام فاطمه (س)
زینب یعنی
پایمردی و استقامت…
بانویی که در رگانش خون حیدر جاری است!
و زینب یعنی تجلی عاشورا…
پ.ن:الحمدلله که خدا
عشق تو را ….
دردلم نهاد…
لبیک یا زینب (س)
بانوی دمشق .. محتاج دم عشق تو ام …
پ ن2:میلادت مبارک بانو!
آرام دل نوشت
چادرانه
دوشنبه 95/11/11
چادر یعنی حیا….حیا یعنی بودن تنها برای یک نفر…
چادر یعنی تو ماهی در سیاهی این جهان…
ماهی که رخش را فقط به یک نفر مینمایاند…
یـادت باشد
خنده های از ته دلت،،،،،
زیبایی های ظاهریت،،،، شیرینی ها ودلبری هایت … و… همـه و همـه اول - امانت - خداست
بعد هم فقـط برای همان یک نفـر است !
کسی که قرار است تمام زندگی ات را با او به شـراکت بگذاری!
از همیـن حالا عهـد ببند با خودت که امانتدار خـوبی باشی
و این را بدان که هـر چقـدر بیشتـر از الان متعهـد باشـی
خـدا هم کسی را برایت میفرستد که به همان اندازه متعهـد باشد .
پ.ن:آرام دل نوشت
پیام رهبر در بزرگ داشت آتشنشانان مومن
دوشنبه 95/11/11
حضرت آیت الله خامنهای در پیامی با بزرگداشت فداکاری با شکوه و مظلومانه آتشنشانان مؤمن و با اخلاص در حادثه پلاسکو، از همه دستگاهها و افرادی که در این ده شبانهروز تلخ با همهی توان، کار بزرگی را به پایان رساندند، قدردانی کردند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
🔻بسم الله الرّحمن الرّحیم
اکنون پس از شبها و روزهای تلخ نگرانی و کاوش، نوبت آن است که یاد فداکاری با شکوه و مظلومانهی آتشنشانان مؤمن و شجاع ملت ایران ثبت و بزرگ داشته شود و مردانی را که حقاً باید قهرمانان کمادّعا و با اخلاص نامیده شوند همگان بشناسند و درس آنان را در خاطر نگه دارند.
🔹این جوانمردان برای نجات جان و مال هممیهنان خود، با شهامتی شگفتانگیز به درون آتش و آوار رفتند و جان خود را در خطر نهادند و خود را فدا کردند. آنان یک بار دیگر خاطرات فداکاریهای دوران دفاع مقدس را زنده کردند و نشان دادند که ایرانی مؤمن آنجا که پای خطرپذیری برای ادای وظیفه در میان است عزمی راسخ و شجاعتی مثالزدنی را تجسّم میبخشد و در راه خدا متاع جان را بیچند و چون عرضه میکند.
🔹خانوادههای داغدار و همهی ملت ایران به این عزم و شهامت برخاسته از ایمان ببالند و صاحبنظران، این پدیده را در تحلیلها و محاسبات خود دربارهی ایران و ایرانی مؤمن به حساب آورند.
🔹این حادثه از سوئی غمانگیز و از سوئی افتخارآمیز است. اینها شهیدان راه خدمت دشوار و انجام وظیفهی پر خطرند و هرگز فراموش نخواهند شد انشاء الله.
💗اینجانب در غم آن عزیزان و دیگر جانباختگان حادثهی پلاسکو با خانوادهها و بازماندگان آنان شریکم و از خداوند متعال برای آنان رحمت الهی و برای اینان صبر و اجر مسألت میکنم.
🔺همچنین از دستگاهها و افرادی که در این ده شبانهروز تلخ با همهی توان برای نجات جان آتشنشانان و گرفتارشدگان، کوه سنگینی از کار و تلاش و همت و نگرانی را بر دوش کشیدند و با همکاری و صمیمیّت، کاری بزرگ را به پایان رساندند تشکر میکنم و پاداش الهی را برای آنان میطلبم.
سیّدعلی خامنهای
۱۰ بهمن ماه ۱۳۹۵
چادرانه
جمعه 95/11/08
قرار نیست چون من و تو چادر به سر داریم نگاهمان به هم جنس هایمان رنگ غرور داشته باشد
قرار نیست چون من و تو حجابمان (فقط حجابمان) برتر است تماما و از همه نظر برتر باشیم
قرار نیست دید خودمان به وضعیتمان را بالا و بالا تر ببریم
مامور شده ایم که با خلق و خوی خوبمان️ خواهرهایمان را هم تشویق کنیم
قرار نیست چون خودمان روی یک تار مو حساسیم با آنهایی که هنوز(درک نکرده اند فلسفه ی حجاب را) قطع رابطه کنیم
قرار نیست دوستمان را رها کنیم
مامور نشدیم که مغرور شویم مامور نشدیم که قاضی شویم و حکم صادر کنیم
مامور شدیم که از عواقب بد بگوییم
نکند میان پند و اندرزهایی که به خواهرت میکنی اخم بر چهره بیندازی و صدایت را کلفت کنی و دم بزنی
این جور اگر عمل کنی خدا لیاقتِ هدایتِ دیگران را به ما نمیدهد
یادت نرود خودت هم از همان اول چادر به سر نداشتی
واقعه ای رخ داد و درونت انقلاب کرد
چه قدر زیبا میشود اگر❗️
زمینه ای فراهم کنی برای یک انقلاب جدید انقلابی از جنسِ اسلامی با رنگ و بو و منشِ یک بانوی ایرانی
پ ن: نوشته شده توسط gallery.7711
يه تجربه!
پنجشنبه 95/11/07
وقتایی که ناآرومید ،بیقرارید ، شبُ سعی کنید زود بخوایید
بیدار موندن شما نه تنها آرومتون نمیکنه بلکه باعث میشه روز بعدش خسته تر و بیقرارتر باشید
خدا تو سوره نبأ آیه ۹ میفرماید :
وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتا
یعنی :
و خواب شما را مایه آسايش گردانيدیم
و آیه بعدش ، آیه ۱۰ :
وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاسًا
و شب را براى شما پوششى قرار داديم
این دوتا رو تلفیق کنید …
آرامش را در خواب شب قرار دادیم !
آرامشی که دنبالشی
تو بیدار موندن نیست
تو خواب شبِ !
اما یه نکته دیگه ….
وقتی آدم خواب شبش کامل باشه ، مثلا از ده شب تا سه چهار صبح ، اونوقته که دیگه آرامشش صد در صدی تامین میشه
این آیات یک تا سه سوره مزمل رو نگاه کنید :
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ
اى جامه به خويشتن فرو پيچيده
قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا
به پا خيز شب را مگر اندكى
نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا
نيمى از شب يا اندكى از آن را بكاه
أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا
يا بر آن [نصف] بيفزاى و قرآن را شمرده شمرده بخوان
خدا به پیامبر (ص) میگه حالا که خوابیدی و به آسایشی که توش قرار دادم رسیدی بیدار شو و قرآن بخون !
آرامشِ بعدی اینجاس ..
قرآن خوندنِ سحر ..
پ ن:
تمرین کنیم سخت نیست …
سخته ها البته ، چرا شعار بدم
اولش سخته
ولی فقط کافیه رو غلتک بیفتیم…..
روزی مادر خواهم شد....
یکشنبه 95/10/26
روزی مادر خواهم شد…از همین حالا فسقلیم را پیشکش ولی عصر عج کرده ام….
من به قربان این پیشکش ناچیز…
فکرش را بکن… با پشت انگشت اشاره ام لپ سرخ و سفیدت را لمس میکنم…. چقدر نرم.
قان و قون می کنی ومن برای هزارمين بار فدای نغ زدن هایت می شوم….
آخر چرااااا انقدر شیرینی…اصلا چه معنی میدهد…
طفلک معصوم من،میدانی قدر تمام کهکشان راه شیری که نه قدر تمام کائنات دوستت دارم…. اما نباید فراموش کنم… تو دست من امانتی… هر وقت که یار اراده کند راهیت خواهم کرد… راستی،اسمت علی اکبر باشد، علی صدایت می کنم. چه پر ابهت…. خدا کند ذره ای از غیرت و شرف علی بن ابی طالب ع را در وجودت به ودیعه گذاشته باشند…
زیر گلویت را دست می کشم….
چقدر سفید…. چقدر لطیف….
بماند بقیه اش.
کسی چه میداند از بچه کش های زمان جز تبعیت از اجدادشان انتظار دیگری نميرود…..
یا نه شاید بزرگ شوی،رشید شوی….تمام جوانیم را به پایت میریزم جوانکم… نه نه به پایتان، آخر یک سرباز کم است برای اقایم….. رشید که شدید، پی همه چیز را به تن مالیده ام…خود را آماده کرده ام برای دیدن دست قلم شده…پای قطع شده…تن اربن اربا…
زجر آور است؟؟؟میدانم… اما…
من شاگرد کودن و عقب مانده مکتب عمه ساداتم…. درس صبر پس می دهم… خم به ابرو نمی آورم ای جگر گوشه، ای ثمره ی عشق پاکم…. من از دیار شیر زنان مملکتی آمدم که با ایثارشان به عالمیان درس عشق دادند……….. زینب وار به خط دشمن خواهم زد و حیدر گونه رجز خواهم خواند، تا آخرین نفس..
پ.ن:
منبع اينستاگرام galley.7711
حرف در گوشی!
جمعه 95/10/24
هزار و چهارصـد سال از آن روزهای غربت علی(ع) می گذردو ما هر روز با سیلی از « اللهم عجل لولیک الفرج » هایمان به درب خانه امام زمانمان هجوم می آوریم ! از او می خواهیم بیاید و بر مسند حکومت بنشیند و شاهی کند برایمان .. اما حتی یکبار هم با خود فکر نکرده ایم که آیا ما تاب عدالت مهـدوی را داریم ؟ می گویند وقتی بیاید و دین را شرح دهد همه گمان می کنند که او دینی به غیر از اسلام را می نمایاند ! حال آنکه این گمان تنها نتیجه ی تعبیر،غلط و شناخت ناقص ماست از اسلام … ان شاالله که نباشیم مانند کوفیان اما یادمان نرود که امیرِ مومنان هم درباره عاقبت بخیری خود از پیغمبر (ص) سوال می کرد ! علی نگران عاقبتش بود وای بحال ما …. پ ن :نوشته شده توسط یادگار مادر
بانوی کرامت....
یکشنبه 95/10/19
قرار بود بيايي کبوترش باشيد
دوباره آينهاي در برابرش باشي
نه اينکه پر بکشي و به شهر او نرسي
ميان راه پرستوي پرپرش باشي
«مدينه» شهر غريبي براي «فاطمه»هاست
نخواست گم شدهاي مثل مادرش باشي
خدا تو را به دل تشنه ی زمین بخشيد
که قاب روشنی از نور کوثرش باشي
به «قم» رسيدي و گم کرد دست و پايش را
چو ديد آمدهاي سايهي سرش باشي
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا هميشه تو ياس معطرش باشي
کرامتت، همه را ياد او مياندازد
به تو چقدر ميآيد که خواهرش باشي
خدا نخواست تو هم با «جوادِ» او در طوس
گواه رنج نفسهاي آخرش باشي
نخواست باز امامي کنار خواهر خود …
نخواست «زينبِ» يک شام ديگرش باشی
قاسم صرافان
آرام دل
شنبه 95/10/18
مخاطب ترین مخاطب دنیا!باز هم منم همان مسکین….
این بار کلافه از خویش!
خسته و درمانده از این همه غفلت ….
هی دست دلسوز شما را رها میکنم و شما باز پدرانه قدم به قدم مرا به راه
می آورید….
هی دل به دنیا میبندم و باز دلم را متوجه خودتان میکنید….
مولا جان!
هوای چشمانتان را کم بارانی نکردم!
جای خریداری نگاهتان
جواب نگاه هر غریبه ای را دادم…..
منم و غفلت های همیشگی ام….
شمایید و مراقبت های مدامتان!
گم شده ام میان این همه چشم….
آرام دل این گمشده می شوی آقا؟!
پ ن:نوشته شده توسط آرام دل
چشمت راببند تا چشم دیگری باز شود!
شنبه 95/10/18
« وَ اللهِ إنَّ لي مَعَ کُلِّ وَلِيٍّ »
به خدا قسم من با هر شیعه چندتا چیز دارم
«عین ناظره ، اذن سامعه و لسان ناطق»
بحارالانوار ، ج۴۷ ، ص۹۵
او خودش می فرماید
من با هر شیعه ، یک چشم دارم. می گوید آنجا که رفتی ، آنجا که بودی ، و حتی آنجایی هم که گفتی شتر دیدی ندیدی ، من همین کار را کردم ! گفتی این کارها را نبین ، من هم رویم را برگرداندم که نبینم. آنجایی که گفتی ببین ، دیدم.
یادت هست آنجایی که یک حرف زدی و فردی دگرگون شد ؟
زبان تو نبود که ، زبان من بود . تویی که شعر می گویی و کتاب می نویسی ، یک وقت حرفی میزنی ،که به عمق جان طرف می نشیند. اینجا ، از آنجاهایی است که تو خودت دیگر نیستی.
«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى»
آنجا اگر تو زبانت را از خیلی چیزها ببندی ، زبان دیگری شروع به کار می کند «این دهان بستی ، دهانی باز شد.»
اگر چشمت را از خیلی چیزها ببندی ، تازه آن چشم دیگر کار می کند.
اگر گوشت را بر خیلی چیزها ببندی هم همینطور . یکجایی دارند راجع به یک مومن بد و بیراه می گویند تو اینجا چه منافعی داری که گوش میدی ؟ بگو من نمی خواهم گوش کنم. این گوشها حیف است که با این چیزها پرشان کنی.
پ ن :کتاب در ولایت مهدی(عج)
از سید مجتبی حسینی
جان من است او.....
جمعه 95/10/17
دیروز که با لیلی جان رفته بودیم گلزار،مراسم شهدای مدافع حرم
خیلی خوب بود!حال خیلی خوبی داشتم…..
با خودم گفتم چقدر خوبه که آدم یکی رو داشته باشه که باهاش
هم فکر باشه….
یه دوست ، یه خواهر….
یکی که تو رو برای نزدیک تر شدن به خدا راهنمایی کنه و
تشویقت کنه….
بودنت لیلی جان برام اتفاق بزرگیه!…..سپاس از این که هستی!
تا ابد خواهری خودم باش…..
پ ن: بی اغراق نوشت،بی بهانه،برای لیلی جان خودم!
قرار بی قراران
یکشنبه 95/10/12
روزی خواهد رسید که به دست گل مریم تمام کاج ها تزیین خواهد شد…..
آن روز اما به دست گل نرگس تمام عالم چراغانی می شود…..
آن روز شاهد نماز تو خواهیم بود عزیز فاطمه!
آن روز عیسی (ع) و پیروانش قامت اطاعت بر توخواند بست …
آقا جان تقویم ها یخ زده اند…..هزار بار هم که بهار شود کافی نیست… تاریخ فقط گرمای حضورت را می خواهد!
خودت بخواه که این انتظار به پایان برسد!
دعا ی ما چشم انتظاران کافی نیست!
پ ن:
به امید روزی که جشن ظهور آقا رو بگیریم!
پ ن2:نوشته شده توسط آرام دل
گل نرگس تو کجایی؟!
جمعه 95/10/10
گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايى
سیدی یا صاحب الزمان…..
جمعه ها به یادت نرگس می چینم….
بر سر کوچه می شینم….
شاید تو بیایی آقا جان!
من را شمعدانی بدان در گلدانی کوچک که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد…
پی نوشت:
دل تنگ آقا….
دلم بد جور بهانه نبودنت را میگیرد یابن الحسن!
نوشته شده توسط آرام دل
هو المحبوب
دوشنبه 95/10/06
خدایا! با تو که حرف میزنم، عطر خوش تو در اتاقم
می پیچد،پرده ها به رقص در می آید
آسمان اتاقم پر از ستاره می شود و ماه در دهانم هزار تکه می شود…..
معبودا!
تنها برای تو اعلان عاشقی می کنم….
تنها تویی که این همه به من نزدیکی….
و تنها تویی که می توانی بدون در زدن وارد قلبم شوی!
یک لحظه نگاهت را از من برداری کار من تمام است!
یلدا مگر همین نیست؟!
چهارشنبه 95/10/01
دقیقه آخر ،پاییز تقویم را معطل میکند…شاید تو بیایی نور دل فاطمه!
یلدا مگر همین نیست؟!
وای از این یلدا ها که پر است از نبودنت!
بی حضورت آقا جان تمام عمرمان یلدایی شده…
یابن الحسن !
تمام برگ ها زمین را برای آمدنت بوسه زدند..
من که هیچ!
با نیامدنت این دم آخر پاییز را بارانی نکن…..
بی تو ای عزیز عالم این جا سخت هوا بارانی است….
دل جدا ، ابر جدا ،چشم جدا بارانی است….
و بی تو ای جانان من تا ابد پاییز خواهیم ماند……
نوشته شده توسط آرام دل
آمنه!قرص قمرت مبارک....
شنبه 95/09/27
عرش و فرش در شور و شعف میزبانی مردی است
از جنس آسمان….!پیامبری از جنس مهر و محبت!
سالها بود که زمین در حسرت باران و میلاد تو ای طور نبوت! آسمان و زمین را سیراب کرده بود ….
عطر حضور و توحید نبوتت همه جا عطر اگین است !
کاش مانند اویس بودیم که رایحه ی شمیمت را از دور حس میکرد ؛
ما اویس نیستیم اما اویس وار منتظر نگاهی از جانب توایم…
درود خدا بر تو زمانی که متولد شدی هنگامی که مبعوث شدی و هنگامی که به بالاترین عرش والا قدم نهادی …!
ستاره مکه …! آسمان و زمین به یمن حضور تو نورباران است! آسمان به میزبانی زمین غبطه میخورد و زمین…. زمین دور تو میگردد ای بحر تجلا …!
چلچراغ میکنیم کوچه پس کوچه های شهرمان را…
تبریک میگوییم یا بن فاطمه میلاد جد بزرگوارتان را…
شور و شوق تمام عرش و فرش را فراگرفته….
ای آمنه مبارک بادت این قدم فرخنده !
ای آمنه قرص قمرت مبارک!
نوشته شده توسط لیلی جان
طبیب جان ها!
پنجشنبه 95/09/25
یا رسول الله…
ای پیام آور رحمت….
یاد تو بهار جان هاست !
ای طبیب دوار!طبیبی که خود به سراغ بیمارش می رفت…
بی هیچ چشم داشتی،بی هیچ منتی!بی آنکه مزدی طلب کند….
و امروز ای دوازدهمین فرزند از نسل محمد صل الله!
ما بیماریم….
بیمار گناهان وسیاهی دل….
مداوایمان نمی کنی یابن الحسن؟!
پی نوشت:
و تو چه میدانی شاید بار ها به در کوفته باشد و تو راهش نداده باشی!
یااباالقاسم مددی…..
نوشته شده توسط آرام دل
در محضر علما....
یکشنبه 95/09/21
نظر آيت الله العظمی بهجت درباره عيد الزهرا [جشن عيد الزهراء ، عيدالزهرا فرحه الزهرا]
:. آية الله محمدتقي بهجت (ره) درباره برگزاري مجالس به مناسبت حضرت زهرا سلام الله علیها (عیدالزهراء ) توصیه مي فرمودند كه به بیان فضایل اهل بیت (علیهم السلام) بویژه حضرت زهرا (سلام الله علیها) و بيان حدیث ثقلین پرداخته شود
. به فرموده ايشان شيوه مرحوم آيت الله بروجردی رحمه الله نیز همين بوده است ؛ يعني بیان مشترکات میان شيعه و اهل تسنن و ترک مطاعن و مثالب یا لعن و سب آشکار
. آیت الله بهجت درباره برخي از رفتارها به نام عيدالزهرا فرمودند : ” چه بسا … این کارها موجب اذیت و آزار و یا قتل شیعیانی که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند گردد در اینصورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود.
” آيت الله بهجت بر ضرورت دقت شيعيان در گفتار و رفتار تاكيد بسیاري داشتند كه مبادا موجب تحريك اهل سنت شود و بسيار بر تقیه عملی و قولی تاکید مي كردند اما تقیه و تزلزل قلبی را حرام می دانستند.
منبع : کتاب “در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت ” ، نوشته محمدحسین رخشاد ، ص 138 نکته شماره 198
نقش استعمار در اختلاف شيعه و سني : آيت اله بهجت (ره) : “اختلاف شيعه و سني ، يك مساله استعماري است. مساله مهم دوستي اهل بيت (علیهم السلام) است كه فريقين بر آن اتفاق دارند.
مسلمين در حال حاضر ، در اين باره اختلاف و مشكلي ندارند. گذشتگان آنان – كه در ابتداي كار بوده اند – اگر [ با اهل بيت ع ] دوست بوده اند …. و إلا حسابشان با خداوند متعال است. البته حساب وهابي ها و مبغضين به اهل بيت (علیه السلام) جداست.
.” كتاب «زمزم عرفان» ، ص292 .
اهميت اتحاد مسلمانان : آيت اله بهجت (ره) : “كسي كه وحدت مسلمانان را نخواهد ، مسلمان نيست
. ائمه ما (علیهم السلام) در نماز جماعت آنان شركت مي كردند ، به جهت اتحاد مسلمانان.
” كتاب «زمزم عرفان»، ص379 .
مذهب وهابيت آيت اله بهجت (ره) : “وهابيون نه شيعه هستند و نه سني …! مذهب وهابيت يكي جريان سياسي است كه ربطي به شيعه و سني ندارد.
.” كتاب «زمزم عرفان»، ص318
قاصر بودن برخي شيخ الاسلام هاي اهل سنت آيت اله بهجت (ره) : “حتي برخي شيخ الاسلام هاي آنها ، جاهل قاصرند [ يعني حقايق را نمي دانند وگرنه لزوما قصد لجاجت ندارند].”
كتاب «زمزم عرفان»، ص398
منبع : كتاب «زمزم عرفان» (يادنامه فقيه عارف حضرت آية الله محمدتقي بهجت) .
ای مهربان ترین....
یکشنبه 95/09/21
قدیمیا میگفتن: برا کسی بمیر که برات تب کنه
برایت تب نکردیم و بچهی ناخلف هم بودیم…
تو اما:
…هیچ مؤمنی بیمار نمیشود، مگر این که ما هم به خاطر بیماری او بیمار میشویم. و غمگین نمیشود، مگر آن که ما هم در غم او غمگین میشویم، و هیچ دعائی نمیکند، مگر آن که به دعای او آمین میگوئیم. و سکوت نمیکند، مگر آن که ما برایش دعا میکنیم.
بصائر الدرجات، جزء۵، ص۲۴۸، باب۱۶، ح۱
مولا جان کجایی!؟
جمعه 95/09/19
سلام اقای بادیه نشین …سلام اقای دلها ….مهدی جان!
هر طلوع خورشید دلخوش به سلامی ام به جانب بوی پیرهنت یوسف زهرا!
راست قامت به سوی کویت می ایستم و دست به سینه و میگویم السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان …
السلام علیک ایها الامام المأمون
من سلام به تو را از مادر بزرگم اموختم که هر بار به رسم اجابت دستهایش را به اسمان میبرد و ارام ارام اللهم کل لولیک را زمزمه میکرد …
فهمیدم مسافری دارد ک اشک میریزد و در قنوتش اجابت میطلبد مسافر مادر بزرگها..مسافر پیرشده ها ..مسافر از دنیا رفته ها …برگرد
اقا نرفته بودی ک نیایی …تا چقدر صبر و صبوری اقا انقدر امدنت دیر شده ک ما را مسخره میکنند ..
امشب نمیدانم چ بگویم اما شوق دلم را واداشت که بگویم مولای دلها ولایتت مبارک …
بگویم گمشده ی دلها ….فراموش شده ی دلها..خودت برای خودت دعا کن خودت برای ظهورت دعا کن ..
انگار کاری از دل گناه الود ما بر نمیاید …
دعاهامان به در بسته میخورد اقا ..
مسافر جاده ها خودت برای ظهورت دعا کن
دعایمان به در بسته میخورد اقا نفس کم است برای ظهورت خودت دعا بنما
برای این دل زنگار بسته ی عشاق
خودت بجان عزیزت ..خودت دعا بنما
پی نوشت:نوشته شده توسط لیلی جان
سلام...ای آخرین!
پنجشنبه 95/09/18
امام غریبم…،سلام…!باز هم منم…همان مسکین! مولای من!مهدی جان!گفته بودید؛دل به این دنیا نبندیم!آلوده اش نشویم! جایگاه ما بلند و والاست؛ در جوار بلند همتان و بلند نظران… بلند نظران اهل زایش و رویش اند…گفتید اگر قدر خود را بدانیم “اوج” می گیریم و جذب زیبایی ها می شویم. با شما که باشیم راه صحیح است و سلوک آسان! آه قرآن مهجور! دریغا که عمریست گوش جانمان از طنین دل نشین کلامتان عاجز است…. به غربتتان که از غربت سیدالشهدا بیشتر است نیم نگاهی به ما کنید تا نا خالصی هایمان ذوب شود و قلبمان پر شود از عشق معرفتی! عشقی که شفا بخش روح ماست… شفا بخش این زخم کهنه فراق ،این داغ یتیمی…. برای ما دعا کنید که سخت نیازمند آنیم. خدا پشت و پناهتان! به امید دیدار…..
نوشته شده توسط آرام دل
آقا جان تسلیت!
چهارشنبه 95/09/17
سلام اقای مهربانی …….
اقای غریب !
سلام تنها یادگار کوچه های بنی هاشم …سلام حضرت باران …سلام حضرت عشق!
امشب به رسم و رسوم مردمانم آمده ام برای سر سلامتی به شما بخاطر شهادت پدر بزرگوارتان …
آمده ام که بگویم امشب شما تنها عزادار پدر تان نیستید همه ی ما صاحب عزای ال الله ایم …
امشب جامه سیاه بر تن میکنیم و عزادار امام جوانمان میشویم که به زهر بیداد و ستم مسموم شد …
امشب در عزای پدرتان ٬ یتیم وار بر سر و سینه میزنیم ..
امشب ما را بپذیر پسر فاطمه …
تسلیت گوییم امشب بر شما یابن الحسن….
پینوشت:نوشته شده توسط دوست خوبم لیلی
الا غریب خراسان....
چهارشنبه 95/09/10
وقتی دلتنگ گنبد و بارگاهتان میشوم،نفس کم می اورم…زبانم از نطق می افتد..
چشمانم نمناک میشود.از او کمک میخواهم و بعد میگویم:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
اشک جاری شده از چشمانم نشان اذن دخول شماست…میخواهم از باب الجواد وارد شوم!
میدانم جوادتان چقدر برای شما عزیز است….
انوقت آرام آرام گام بر می دارم و در دلم زمزمه میکنم
آمدم ای شاه پناهم بده….
ای حرمت ملجأ درماندگان دور مران از درو راهم بده….
نوشته شده توسط آرام دل
من یک بسیجی ام.....
شنبه 95/09/06
،نـه مـی خــواهـــم غــزل بـاشـم نـه قـصــیـده ،
نـه مـثــنـوی ،
فـقــط مـی خـواهــم قـطــعـه بـاشــم …
مـی خـواهــم قـطــعـه قــطـعـه بــرای تـــو بـاشــم، بـرای تــو قـطـعــه قـطـعــه شـوم .
مـی شـود مــرا بـسـرایـی،
ای بـهـتــریـن شــاعـر دنـیــا
هیهات منا الذله
.ڪِنـارَت مـےمـانیـم
آقـــــــــا
حَـتـــــے اگــر ڪٌـل دُنیـــــا
دَر مٌـقابِـــــل مـا بـاشـــد.
لبيك يا سيد علي خامنه اي
چهل روز گذشت......
یکشنبه 95/08/30
جان برادر!سریع تر گام بردار….
بی تاب دیدنت بودم! کجا ماندی عزیز برادر؟
امروز دیگر با خاطری آسوده اشک بریز…
دیگر خبری از حرامیان نیست!
گریه کن یادگار مادرم…
راستی مبادا غصه ى سه ساله را بخوری که در آغوش مادر است!
زینب جان شک نکن ما پیروز این میدان بودیم…به غربت این مزارها نگاه نکن!
هزاران سال دیگر میلیون ها نفر راهی این سرزمین خواهند شد و خاک کربلا را سرمه چشمانشان میکنند و مدد از دستان عباسم میخواهند…..
زینب جان آنان آزادشدگان من هستند!
و در روزی که همه ی چشم ها گریان است مادرمان شفیع آنان خواهد شد….
نوشته شده توسط آرام دل
کربلا...اربعین...حرم...
سه شنبه 95/08/25
یابن الحسن کجایی آقا جان؟!
تو هم پیاده آمده ای آقا؟
پا به پای زائران جد بزرگوارت؟
به راستی که دیدنیست زمانی که اباعبدلله و اباالفضل العباس به استقبال زائران ایستاده اند….و چه دیدنی تر صحنه ى روبه رو شدن حسین(ع) با نهمین فرزند از نسل خود!
او را در آغوش میکشد و میگوید:
مرحبا به این لشکر!
انوقت مهدی(عج)رو میکند به زائران درحالی که لبخند رضایت بر لب دارد!
ای به قربان لبخند رضایتتان،یابن الحسن…
ای کاش من هم گوشه ای بودم از این لشکر عشق که جان میدهند برای حلت بالفناءالحسين شدن….
ای کاش پابه پای زائران طواف میکردم زمینی را که محل عبور ملائک است…
و میبوسیدم رد قدم های زینب(س)را…..
میگویند:شرط عشق جنون است.ما که مانده ایم مجنون نبوده ایم….
نوشته شده توسط آرام دل
امان از دل کریم عالم.......
دوشنبه 95/08/17
پهلوی شکسته مادر را دید……
سر در چاه کردن های پدر را دید……
و خود به تنهایی وارث غربت بابا شد……
چه شب ها که به یاد مظلومیت برادرش بیدار ماند و به پهنای صورت اشک ریخت….
دورویی یاران به دلش چنگ زد….
و خیانت همسر چشید…..
آخ امان از دلی که کریم عالم است….
اما تنها ارثی که می تواند از خود برای برادرش به ارث بگذارد…..
دین مظلوم پدر بزرگ است و….
خاطرات کوچه و…..
غربت پدر……..
کربلا منتظر ماست......
یکشنبه 95/08/16
حسین جان……!!!!!!!!
دلم کاسه آبی شده پشت زائرانت، دیگر طاقتم تمام شده….
هرچه به اربعین نزدیک تر می شویم دلم بیشتر کنده می شود!
بی تابم ، بی تاب بین الحرمین……
دستم را به پاره های چادر دخت حسین(ع) گره زده ام
او حال کربلا نرفته را خوب می فهمد!!!!!!!
رقیه ی حسین (ع) هم اربعین کربلا نرفت…..
امـــــــا
آنقدر خالصانه گریست و توسل کرد که پدرش با سر میهمان دستان کوچکش شد!!
همسرانه....از جنس مدافعان حرم
سه شنبه 95/08/11
تقدیم به خواهرانم
خیال کردی راحت است ؟!
دل شیر می خواهد لباس رزم را بر تن مردی کنی که نفس هایت را با نفسهایش تنظیم کردی و یک عمر ، دستانت را به التماسِ اجابتِ دعایش در برابر خدایت بالا بردی !
جرئت می خواهد چکمه ی رزم بر پای شازده ای کنی که تا دیروز قلبش را به قلبت می چسباندی و برایش لالاییِ مردانِ علوی تبار را زمزمه می کردی ..
ایمان می خواهد و قدرت ، روانه کردن اولْ مرد زندگیَت که حتی نوشتن را با نامش شروع کردی و از کودکی شاهد خستگی های همیشگیو لبخند همیشگی تَرَش بودی .. لبخندی که تحت هیچ شرایطی از صورتش محو نشد!
و صبـری زینبی می طلبد جان کندن و چشم کندن از قامتِ برادری که تا دیروز کوهِ استوار زندگیت بود و امروز درخت سایه گستر باغ وجودت ..
فکر کردی روانه کردن تکه های جگرت ، به همین راحتیِ سخن گفتن از شهادت و جنگ و رزم و جهاد است ؟!
آسان نیست بانو !
وقتی قرآن بر سرش میگیری و اسپند دود می کنی و بند کفش می بندی و پیشانی بوسه می زنی و زیر لب آیة الکرسی می خوانی ، باید چشمانت را آماده کنی برای روزی محتمل ، که بدنش را بدون چشم ، بدون گوش ، بدون دهان و عاقبت ، بدون سر ببینی !
حتی باید عادتش دهی به ندیدن ..
که شاید دیگر توفیق دیدن قدْقامتِ رعنایش را در قالب این چشمان زمینی نداشته باشی
میدانی بانو ..
ظهور حجة بن الحسنی که هر روز دستِ دعا برای اجابتش بالا میبری ، دلی حیدری می خواهد و صبـری فاطمی
که حیـدر ، اسدالله بود و فاطمه ، حبیبةالله
زین پس حواست باشد !
طلب دیدار یار ، غرامتی سنگین می طلبد
غرامتی سنگین تر از جان و مال
و یقین داشته باش دیداری که چنین باشد ، شیرین ترین صحنهی جهان خلقت خواهد بود
حتی اگر بهایش تنهایی و دلتنگیَت باشد
حتی اگر بهایش .. پرواز روحت باشد …
خانه دوست
دوشنبه 95/08/03
این جا ایران به افق محرم است……..
بوی گریه ، بوی بغض ، عطر محرم…..فضای پاییز را دگرگون کرده است!
حال خوب یعنی ، محرم باشد ……
خانه صاحب عزا باشی ، سایه ولایت باشد…….روضه علی اکبر لیلا هم باشد!!!
آه که شیرین است تنفس هوای دوست…….
با اینکه توفیق زیارت از نزدیک نبود ، اما حال آن شب را با هیچ حال دیگری عوض نخواهم کرد!!!!
این جا کربـــــلاست........
پنجشنبه 95/07/22
امروز ….
اما اسارت هست و امن نیست و زینب هست و دیگر اما نگهبان خیام عباس نیست….. عطش اما بیداد می کند!
دیگر نه علی هست که قربان صدقه خواهر برود و نه عمو هست که رقیه را در آغوش بگیرد…..فقط تازیانه هست و خار هست و….دیگر بابا نیست!
تکلیف زینب اما امشب چه می شود؟!
کجایند حبیب و زهیر ؟کجایند مردان غیرتمند بنی هاشم…..
کجاست پناه حرم؟
وارث کوچه ها
شنبه 95/07/17
این جا کربلا است……..
این روز ها که حسین(ع) به هر بهانه ای چشمانش بارانی می شود
دردانه های برادر بهانه خوبی هستند برای گریه های ابا عبدالله……..
قاسم و عبدالله همان وارثان خاطرات مادری!
بغض های گاه و بی گاه عبدالله یادآور سکوت های مجتبی (ع) در روز های کبود مادر است.
حضرت غریب!
ذره ذره ی کوچه های بنی هاشم به غربت نام احلی من العسلت گواه اند…..و اصلا به شهادت
کوچه های غریبی چه حاجت که نور کبود فاطمی نشان غربت و مظلومیت حضرت مجتبی (ع) است…….
آری داستان تنهایی و غربت جنابت ریشه در خنجر بی وفایی یارانت داشت و ذره ذره ی خاک های بقیع شاهداند
که او شیر پسر همان حیدر کراری است که هم نوای چاه های غریبی کوفه بود…….!
مجتبی اگر غریب بود قاسم و عبدالله شهزاده های کاخ غربت بابا هستند……
قاسم اما این روز ها دلش پر است از عسل های شیرین حب الحسین……..
و برایتان بگویم از عبدالله که در دلش رویای تا مرز بی نهایت علمدار شدن را می پروراند…….
کسی چه می داند!؟
شاید عبدالله مسیر سی وچند ساله عباس (ع) را یک شبه عروج کرد…….
و این گوشه ای بود از لشکر عشق که جان می دهند برای حلت بفناالحسین شدن
و اینجا هنوز علی هست و ارباب هست و عمو هست و امن هست و محبت هست
و آب هست وعــ طـــ شــــ نیست…….
تا فردا اما
خدا بزرگ است……
بغضی دارم.........
یکشنبه 95/07/04
بغضی دارم
به وسعت قطره قطره خون شهدا . . .
از همان شهیدِ بیامدبلیو سوارِ لبنانی بگیر !
تا شهید فلافل فروش کوچه پس کوچه های تهران :)
.
هعی . . شهید . . .
چقدر عقبم . . .
چقدر دورم ..
از یک نسلیم ..
در یک زمان زندگی میکنیم ..
اما ..
دنیای ما .. چقدر فاصله دارد !!
.
میدانی شهیـد ..
مدتیست صحنهای جلوی چشمانم رژه میرود !
فردای قیامت !
تو ایستادهای کنار مـادر ..
حسیـن (ع) دستت را میگیردُ
اجازه شفاعتی که خدا
به تو داده را
کف دستانت میگذارد !
تو دستان ارباب را میبوسی و
رو میکنی به جمعیت روبرو !
.
و آن وقت ..
هزاران نفر هستند و چشم نیاز ..
چشم نیاز به انگشت تو ..
که اشاره کنی،
رو به مادر کنی،
چادرش ببوسی
و بگویی ..
« مادر .. او را به پسرت ببخش »
و دوباره مادر است و ..
دست دعایش
به سمت رب العالمین … !
.
کاش ..
آنقدر لیاقت داشته باشیم
تا در دایره کسانی که شفاعتشان میکنی،
باشیم شهید ………
کجای قرآن از علی علیه السلام گفته است!!
پنجشنبه 95/07/01
روزی معاویه «لعنةاللهعلیه» وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند : آیا می دانی که ابن عباس تفسیر قرآن می کند؟
♦️معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عمه ی پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند که تفسیر کند؟!
♦️گفتند: آیات را به نفع علی بن ابیطالب تفسیر می کند و ما از این قضیه شاکی هستیم!
♦️معاویه گفت: خودم رسما وارد مجلس می شوم و جمع شان را بر هم می زنم.
♦️ معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید!
بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت:
♦️ابن عباس تو تفسیر آیات می کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟!
ابن عباس گفت :
معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟
“انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد” این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت :
رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است!
ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟!
ابن عباس گفت : “اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا” بگو این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم قصه ی طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتما باید این را بخوانی؟
ابن عباس گفت : “اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم رکِعون” معاویه این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم!
ولی حتما این را باید بخوانی؟
ابن عباس گفت : “عَمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم” معاویه بگو این آیه در حق کیست؟
معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید،
ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟
ابن عباس گفت : “وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا” بگو ببینم این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : پیغمبر فرمود ؛ حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید.
ولی باید همین را تفسیر کنی؟
ابن عباس گفت : “کَفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم” این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این قصه قصه ی علم علی بن ابیطالب است که خدا همه ی علم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند،
ولی لازم است حتما این را بخوانی؟
ابن عباس گفت : “قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ” بگو به من که این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند،
ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟
ابن عباس گفت : “ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع” این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم !
آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟
ابن عباس گفت : “یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک” این آیه دیگر برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم!
ولی این را حتما باید بازگو کنی؟
ابن عباس گفت : “اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم” معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟
معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است
ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را !
ابن عباس از جا بلند شد و گفت:
معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب نباشد؟! کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟!
معاویه گفت : اصلا ابن عباس بخوان “اِذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها
ابن عباس: این آیه هم فضل علی بن ابیطالب است!
معاویه گفت : علی در این آیه دگر چه می کند ابن عباس؟!
ابن عباس گفت : نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود:
زمین ! ابوتراب بر تو امر می کند آرام گیر!
معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت:ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود…
????بحار الانوار ج ۴۴ ص ۱۲۵
در محضر ایت الله بهجت (ره)
سه شنبه 95/06/30
دلیل اثبات ولایت و حقانیت حضرت امیر علیهالسلام تنها حدیث مَنْ کنْتُ مَوْلاهُ… نیست تا اینکه سنی ها بگویند حدیث غدیر در صحیح بخاری ذکر نشده است، پس ثابت نیست؛
اگرچه این حدیث در صحیح مسلم نقل شده است و برای اثبات ولایت کافی است ولی اگر خدا کسی را کورباطن کند، کسی نمیتواند او را بینا کند.✨
در محضر بهجت، ج۳، ص۱۳۴
#آیت_الله_بهجت #بهجت #امیرالمؤمنین
❤️ولادت با سعادت مولی الموحدین؛ امیرالمؤمنین حضرت على بن ابى طالب علیهالسلام بر شما شیعیان ومحبان آن حضرت مبارک باد❤️
غدیریه پنجم
سه شنبه 95/06/30
تنها در یک خطبه از خطبه های اهل بیت علیهم السلام تصریح شده است که همگان تا روز قیامت باید پیام این خطبه را به غیر مطلعین برسانند!
آن خطبه، خطبه غدیر است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در هجده ذی الحجه سال ده هجری پس از آخرین حج خود امیرالمؤمنین علیه السلام را به ولایت منصوب کردند و همه را موظف کردند تا روز قیامت این پیام را سینه به سینه نقل کنند.